بین
میان, درمیان, درزمره ء, ازجمله, میان, درمیان, مابین, دربین, درمقام مقایسه, دلا لت کردن بر, حاکی بودن از, باشاره فهماندن, معنی دادن, معنی بخشیدن.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(بَ یا بِ) [ ع . ] (مص .) جدایی .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(بِ) [ ع . ] ( اِ.) میان، فاصلة میان دو چیز.
میان
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
الف)میان // ب)آشکارا، روشن، خودگوی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● between, nter-

between ==> میان، در میان، مابین، دربین، درمقام مقایسه between

inter ==> [.v]: در خاک نهادن، مدفون ساختن، در قبر نهادن، زیر خاک پوشاندن inter


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{نف}
(ماده مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگز به تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحقمیگردد مانند چشم حقبین و دیده حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. (ناظم الاطباء).
-در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین ، اختربین ، افزون بین ، اندک بین ، اول بین ، باریک بین ، بدبین ، بیش بین ، پاک بین ، پایان بین ، پنهان بین (بیننده پنهان )،پوشیده بین ، پیش بین ، تقصیربین ، تیزبین ، جهان بین ، حال بین ، حسرت بین ، حقیقت بین ، حقبین ، خالی بین ، خدابین ، خدای بین ، خرده بین ، خودبین ، خوش بین ، خویشتن بین ، دوبین ، دوربین ، دوست بین ، دهن بین ، ذره بین ، رازبین ، راست بین ، راه بین ، رای بین ، رصدبین ، روشن بین ، ژرف بین ، سال بین ، شانه بین ، صورت بین ، طالعبین ، ظاهربین ، عاقبت بین ، عالم بین ، عیان بین ، عیب بین ، غیب بین ، فال بین ، کتاب بین ، کت بین ، کج بین ، کژبین ، کف بین ، کم بین ، کوتاه بین ، گوهربین ، مآل بین ، مصلحت بین ، موی بین ، نزدیک بین ، نقش بین ، نوربین ، نهان بین ، نیک بین ، واقعبین . رجوع به همین ترکیبات در جای خود شود.
* مزید موخر امکنه چون مادبین ، برزبین ، یادبین ، نصیبین ، فاسبین ، ماربین ، وهبین .
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب َ]
{ع امص ، ا، ق}
جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آید و گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 6/94). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ; ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرقت ، یقال وقع بینهما بین ووصل ، یقال تقطع بینهما; ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی . (غیاث اللغات ).
-ذات البین ; میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود.
-غداةالبین ; روز جدائی . (از اساس البلاغه ).
-غراب البین ; زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانه فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود.
* فضل و فزونی ، یقال بینهما بین بعید و بون بعید; ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاًّخر، و الواو (بون ) افصح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* دوری . (منتهی الارب ). جدایی . فرق:
مرغ مرده مضطر اندروصل و بین
خواندای القلب بین الاصبعین .

مولوی .


از مقامت تا ثریا آنچنان
کز ثریا تا ثری فرقست و بین .

سعدی .


* میان ، یقال جلس بین القوم ; ای وسطهم ، و لقیه بعیدات بین ; ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست ُ بین القوم ; ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرو والمال بینی و بینک . و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن در کلام قدما بکار رفته است . و کلمه بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل . و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود،ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دار زید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمها معرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب ) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن ); ای بعید فراق. (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه بین مانند: و من بینناو بینک حجاب . (از تاج العروس ). میان . میانه . وسط. در.* میان . در میان : بین الاقران ; در میان همتاها، در این بین و در این میان . (ناظم الاطباء): حکم اللّه بینی و بین من فعل ذلک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289).
-از بین بردن ; از بین برداشتن . فانی کردن . معدوم کردن .
-از بین رفتن ; نابود شدن . تلف شدن . از میان رفتن . (یادداشت مولف ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب َ]
{ع مص}
جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة; جدا شدند. و بان الشی بیناً و بیوناً و بینونة; از هم جدا شد. (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).* جدا گردیدن زن از مرد بطلاق: بانت المراة عن الرجل ; جدا گردید زن از مرد بطلاق. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).* متفرق شدن قوم .(از اقرب الموارد).* افزون آمدن کسی درفضل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).* کدخدا شدن (از لغات اضداد است ): بانت هی ; یعنی کدخدا شد (آن زن ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ع ا}
کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء).* ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* مسافت مقدار مد بصر. ج ، بیون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسافتی از زمین به اندازه دید چشم . (از اقرب الموارد). چندان از زمین که چشم برسد. (مهذب الاسماء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب َی ْ ی]
{ع ص}
هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن . پیدا. پدیدار. گشاده . آشکارا. (یادداشت مولف ). واضح . جلی .ج ، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد).* مرد فصیح . ج ، ابیناء، ابیان ، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ; مرد فصیح . سخنور. (ازاساس البلاغة). کلام بین ; سخن فصیح . (از لسان العرب ).* در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لازم شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{هندی ، ا}
در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبور باشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
موضعی است نزدیک نجران . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
موضعی است نزدیک حیرة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
موضعی است قرب مدینه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهیست به فیروزآباد. (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما. (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب]
{اخ}
الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818 - 1903 م .) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد.وی جنبه مابعدالطبیعه روانشناسی را حذف کرد و به جنبه فیزیولوژیائی آن پرداخت . وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائرة المعارف فارسی ).