بین
میان, درمیان, درزمره ء, ازجمله, میان, درمیان, مابین, دربین, درمقام مقایسه, دلا لت کردن بر, حاکی بودن از, باشاره فهماندن, معنی دادن, معنی بخشیدن.
(بَ یا بِ) [ ع . ] (مص .) جدایی .
(بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح .
(بِ) [ ع . ] ( اِ.) میان، فاصلة میان دو چیز.
الف)میان // ب)آشکارا، روشن، خودگوی
● between, nter-

between ==> میان، در میان، مابین، دربین، درمقام مقایسه between

inter ==> [.v]: در خاک نهادن، مدفون ساختن، در قبر نهادن، زیر خاک پوشاندن inter


{نف}
(ماده مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگز به تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحقمیگردد مانند چشم حقبین و دیده حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. (ناظم الاطباء).
-در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین ، اختربین ، افزون بین ، اندک بین ، اول بین ، باریک بین ، بدبین ، بیش بین ، پاک بین ، پایان بین ، پنهان بین (بیننده پنهان )،پوشیده بین ، پیش بین ، تقصیربین ، تیزبین ، جهان بین ، حال بین ، حسرت بین ، حقیقت بین ، حقبین ، خالی بین ، خدابین ، خدای بین ، خرده بین ، خودبین ، خوش بین ، خویشتن بین ، دوبین ، دوربین ، دوست بین ، دهن بین ، ذره بین ، رازبین ، راست بین ، راه بین ، رای بین ، رصدبین ، روشن بین ، ژرف بین ، سال بین ، شانه بین ، صورت بین ، طالعبین ، ظاهربین ، عاقبت بین ، عالم بین ، عیان بین ، عیب بین ، غیب بین ، فال بین ، کتاب بین ، کت بین ، کج بین ، کژبین ، کف بین ، کم بین ، کوتاه بین ، گوهربین ، مآل بین ، مصلحت بین ، موی بین ، نزدیک بین ، نقش بین ، نوربین ، نهان بین ، نیک بین ، واقعبین . رجوع به همین ترکیبات در جای خود شود.
* مزید موخر امکنه چون مادبین ، برزبین ، یادبین ، نصیبین ، فاسبین ، ماربین ، وهبین .
[ب َ]
{ع امص ، ا، ق}
جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آید و گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 6/94). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ; ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرقت ، یقال وقع بینهما بین ووصل ، یقال تقطع بینهما; ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی . (غیاث اللغات ).
-ذات البین ; میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود.
-غداةالبین ; روز جدائی . (از اساس البلاغه ).
-غراب البین ; زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانه فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود.
* فضل و فزونی ، یقال بینهما بین بعید و بون بعید; ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاًّخر، و الواو (بون ) افصح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* دوری . (منتهی الارب ). جدایی . فرق:
مرغ مرده مضطر اندروصل و بین
خواندای القلب بین الاصبعین .

مولوی .


از مقامت تا ثریا آنچنان
کز ثریا تا ثری فرقست و بین .

سعدی .


* میان ، یقال جلس بین القوم ; ای وسطهم ، و لقیه بعیدات بین ; ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست ُ بین القوم ; ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرو والمال بینی و بینک . و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن در کلام قدما بکار رفته است . و کلمه بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل . و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود،ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دار زید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمها معرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب ) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن ); ای بعید فراق. (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه بین مانند: و من بینناو بینک حجاب . (از تاج العروس ). میان . میانه . وسط. در.* میان . در میان : بین الاقران ; در میان همتاها، در این بین و در این میان . (ناظم الاطباء): حکم اللّه بینی و بین من فعل ذلک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289).
-از بین بردن ; از بین برداشتن . فانی کردن . معدوم کردن .
-از بین رفتن ; نابود شدن . تلف شدن . از میان رفتن . (یادداشت مولف ).
[ب َ]
{ع مص}
جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة; جدا شدند. و بان الشی بیناً و بیوناً و بینونة; از هم جدا شد. (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).* جدا گردیدن زن از مرد بطلاق: بانت المراة عن الرجل ; جدا گردید زن از مرد بطلاق. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).* متفرق شدن قوم .(از اقرب الموارد).* افزون آمدن کسی درفضل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).* کدخدا شدن (از لغات اضداد است ): بانت هی ; یعنی کدخدا شد (آن زن ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
{ع ا}
کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء).* ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* مسافت مقدار مد بصر. ج ، بیون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسافتی از زمین به اندازه دید چشم . (از اقرب الموارد). چندان از زمین که چشم برسد. (مهذب الاسماء).
[ب َی ْ ی]
{ع ص}
هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن . پیدا. پدیدار. گشاده . آشکارا. (یادداشت مولف ). واضح . جلی .ج ، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد).* مرد فصیح . ج ، ابیناء، ابیان ، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ; مرد فصیح . سخنور. (ازاساس البلاغة). کلام بین ; سخن فصیح . (از لسان العرب ).* در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لازم شود.
{هندی ، ا}
در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبور باشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
{اخ}
موضعی است نزدیک نجران . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
{اخ}
موضعی است نزدیک حیرة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
{اخ}
موضعی است قرب مدینه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
{اخ}
دهیست به فیروزآباد. (منتهی الارب ).
{اخ}
موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما. (منتهی الارب ).
[ب]
{اخ}
الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818 - 1903 م .) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد.وی جنبه مابعدالطبیعه روانشناسی را حذف کرد و به جنبه فیزیولوژیائی آن پرداخت . وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائرة المعارف فارسی ).