میز
منش نمایی کردن, توصیف کردن, مشخص کردن, منقوش کردن, فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, دیفرانسیل تشکیل دادن, تمیزدادن, تشخیص دادن, دیفرانسیل گرفتن, دیدن, مشهورکردن, وجه تمایزقاءل شدن, شناختن, تشخیص هویت دادن, یکی کردن.
(اِ.) بول، شاش .
(اِ.) وسیله ای دارای چهار پایه که بر روی آن لوازم تحریر می گذارند و چیز می نویسند یا ظرف غذا چینند و جز آن . ؛ میز گرد الف - جلسة مذاکره ای که در آن هر یک از شرکت کنندگان اجازه دارد در بحث شرکت کند و نظر خود را بیان دارد. ب - (کن .) مقام، مسند.
(ص . اِ.) 1 - مهمان . 2 - اسباب مهمانی .
المکتب , المنضدت
● desk, s or Ms, able
Der tisch[noun],Tabelle (f),Tafel (f),Tisch (m),Tisch, Pult (m),Schalter (m),Schreibtisch (m)
sm
tavolo
---------------- Ghowli@gmail.com

desk ==> [.n]: میز تحریر، میز desk

table ==> [.vt. & n]: میز، سفره، خوان، لوح، جدول، لیست، فهرست، (در مجلس) از دستور خارج کردن، معوق گذاردن، روى میز گذاشتن، در فهرست نوشتن، کوهمیز، مطرح کردن table

Ms or Ms


mensal ==> وابسته به میز، میزى، سفره اى


[م َ]
{ع مص}
جدا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97).* فضیلت دادن بعض چیز را بر بعضی .* از جایی به جایی رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
[م ی َزز]
{ع ص}
مَیٍّز .مرد سخت پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
[م َ]
{ع ص}
مرد سخت پی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) . رجوع به ماده بالا شود.
[م َ]
{از ع ، امص}
امتیاز. (ناظم الاطباء).
{از ع ، امص}
مخفف تمیز. (از برهان ). تمییز را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تمییز. جدا کردن .
{ا}
ضیف و مهمان و شخصی که به ضیافت کسی رود. (ناظم الاطباء). به معنی مهمان است . (آنندراج ). میهمان . (انجمن آرا). مهمان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی مهمان است یعنی شخصی که به ضیافت کسی رود. (برهان ). علم است برای مهمان و از این رو مهماندار یعنی صاحب خانه رامیزبان گویند ولی برای مهمان کلمه میز را به تنهایی بکار نبرند. (از شعوری ج 2 ورق 364).* اسباب و ادوات مهمانی . (ناظم الاطباء). اسباب مهمانی را هم گفته اند. (برهان ). اسباب ضیافت . (غیاث ). مائده . اسباب سفره مهمانی . (یادداشت مولف ).* کرسی را گویند که بر بالای آن طعام خورند. (برهان ).کرسی باشد که بر بالای آن طعام گذارند و بر کرسی دیگر نشسته آن طعام را بخورند. (فرهنگ جهانگیری ). کرسی که بر آن طعام نهاده می خورند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کرسی که بر سر آن خوان گسترند و طعام نهند و خورند و اکنون متداول است و طعام و شراب را بر آن چیده و بر اطراف آن صندلیها نهاده بر آن نشینند و طعام خورند. (انجمن آرا) (آنندراج ). خانی با پایه های بلند که بر آن طعام یا چای و جز آن نهند و خورند آنان که بر صندلی و کرسی نشسته اند. خانپایه . خوان . تشت خوان .شاید اصل این از کلمه میزد باشد. (یادداشت مولف ).
-میز طعام ; تشت خوان . (یادداشت مولف ).
-میز غذاخوری ; میز طعام . میزی که مخصوص خوردن غذاست .
* کرسی مانندی از چوب یا فلز و جز آن که بر روی آن کتاب و نوشته نهند و خوانند یا نویسند.
-میزتحریر ; کرسی مانندی که به روی آن تحریر می کنند. (ناظم الاطباء).
-میز عمل ; میزی در اطاق عمل بیمارستان و سالن تشریح که بر روی آن عمل تشریح و جراحی انجام دهند.
-میز کار ; میزی که مخصوص نوشتن و خواندن و انجام کارهای دیگرشخص است .
-میزگرد ; میز مدور. میزی که گرد باشد نه چهارگوشه .
-میزگرد تشکیل دادن ; جمع شدن گروهی دور میزی بزرگ و معمولاً گرد تا در جلوس برتری و فروتری نباشد و به بحث و مذاکره پرداختن درباره مساله یا مسائل خاص .
{ا}
اسم از میزیدن یا میختن . شاش و بول . (ناظم الاطباء). آب تاختن بود. (لغت فرس اسدی ). پیشاب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پیشاب و شاش را گویند و به عربی بول خوانند. (برهان ). بول . آب تاختن یعنی بول کردن را گویند. بول . شاش . ادرار. (یادداشت مولف ):
چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرا
به شتر مانم کو بازپس اندازد میز .

ابوشکور.


* (نف ) شاش کننده . (ناظم الاطباء). میزنده . به معنی بول کننده نیز آمده است . (برهان ).