مولد
(مُ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه . 2 - هنگام زادن . ج . موالد.
(مُ وَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تولید شده، زاییده . 2 - پدید آورده . 3 - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . 4 - کلام ساخته و بر بافته . 5 - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. 6 - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین .
(مُ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید کننده، زاینده .
نشیط , محل المیلاد , المولد , المنتج
نشيط , محل الميلاد , المولد , المنتج
● gen _, enerative, enerator
Generator[noun], Taetig, Hersteller (m)
generator

active ==> [.adj]: فعال، دایر، کنشى، کارى، ساعى، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، (دستور زبان) معلوم، متعدى، مولد، کنش ور، کنش گر active

begetter ==> وجود آور، ولد، مولد

birthplace ==> زادبوم، مولد، تولدگاه، زادگاه

generator ==> [.n]: مولد، زاینده، دینام، ژنراتور، مولد برق generator

generatrix ==> (هندسه) نقطه یا خط یا سطحى که سبب احداث خط یا سطح یا جسمى مى شود، احداث کننده، (هندسه) مولد، زاینده، زایا

producer ==> [.n]: فرآورگر، فرآور، تولید کننده، مولد

productive ==> [.adj]: پربار، حاصلضرب، فرآور، مولد ثروت، تولید کننده، مولد، پر حاصل

regenerator ==> [.n]: باززاد، نوزا، مولد، به وجود آورنده، خالق، تقویت کننده

gen _


[م َ ل]
{ع مص}
ولاد. ولادة. الادة. (ناظم الاطباء). ولادت . زادن . و رجوع به ولادة شود.
[م َ ل]
{ع ا}
زمان ولادت . (آنندراج ) (غیاث ). هنگام زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هنگام تولد. زایچه . گاه زادن . هنگام زادن . زمان زادن . سال ولادت . تاریخ ولادت . (یادداشت مولف ).* جای زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جایی که در آنجاکسی از مادر متولد گردد. زادبوم . خُهْر. وطن . زانیج . (ناظم الاطباء). جای ولادت و وطن . (غیاث ) (آنندراج ).آنجا که بچه بر زمین آید. (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء). مثبر. مسقطالراس . محل ولادت . جای زادن بچه . آنجا که بچه بر زمین آید گاه زادن . زادگاه . زادبوم . جای زادن . زادبود. (یادداشت مولف ):
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا.

ناصرخسرو.


مهر و ماه او را دو طفلانند اینک هر دو را
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده .

خاقانی .


ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد اودیلم نیست .

خاقانی .


بخندید و از مولدم پرسید. گفتم از خاک پاک شیراز. (گلستان ).
مولدم جام و رشحه قلمم
جرعه جام شیخ الاسلامی است .

جامی .


* زمان ولادت حضرت محمد(ص )، چنانکه میلاد، زمان ولادت حضرت عیسی علیه السلام را گویند. (از ناظم الاطباء).* (اصطلاح نجوم ) هنگام زادن و برآمدن مردم که طالع هرکس را از شکلهای کواکب که در آن وقت بوده گیرند. بیرونی گوید: او را [ مردم را ] دو ابتداست یکی وقت کشتن و او را مسقطالنطفه خوانند و دیگر وقت برآمدن و آن زادن است و او را مولد خوانند. از کواکب و شکلهای ایشان اندر وقت مولد، هیلاج دانسته آید و کذخداه و مبتزها و عطیات و زیادت و نقصانات و قواطع. وز تحویل سالهای مولد، انتهاها دانسته آید و تسییرها و خداوندان دور و جان بختار و مدبر و خداوند هفته و فرداها. (التفهیم ص 519). مولد چون به جای باید آوردن و عملش چگونه است ؟ چون بچه از مادر جدا شود ارتفاع آفتاب بگیر اگر روز باشد، و طالع و درجه او بیرون آر که آن طالع مولدش باشد و گر شب بود ارتفاع کوکبی گیر ازکواکب ثابته معروف کاندر عنکبوت اسطرلاب باشد وز وی طالع بیرون آر. (التفهیم ص 527).
[ل]
{ع ص}
امراة مولد; زن زاینده . ج ، موالید، موالد. (ناظم الاطباء). مادر. (آنندراج ).* (از ماده ایلاد) پدیدآورنده . پیداآورنده . (یادداشت مولف ):
سنگ و آهن مولد ایجاد نار
زاد آتش زین دو والد قهربار.

مولوی .

[م ُ وَل ْ ل]
{ع ص}
تولیدکننده و زاینده و پرورنده . (ناظم الاطباء). زاینده : باقلا مولد ریاح است . (یادداشت مولف ).
-مولداللعاب ; گوشت که در بیخ زبان است . (یادداشت مولف ).
-مولد منی ; اغذیه و ادویه که قوت باه دهد. (یادداشت مولف ).
* زایاننده و پیداکننده . (غیاث ) (آنندراج ). پدیدآورنده . پدیدارسازنده . به وجودآورنده . (از یادداشت مولف ).* (اصطلاح گیاه شناسی و جانورشناسی ) سلولهای زایا و تولیدکننده . سلولهایی که موجب پیدایش بافتهای جدید جانوری و گیاهی شوند. هریک از سلولهای جنسی جانوری و یا گیاهی (اعم از گامت نر و یا گامت ماده ).
[م ُ وَل ْ ل َ]
{ع ص}
زاییده شده .* تولیدشده و پرورده شده و پیداشده . (ناظم الاطباء). چیزی که از اصلی بیرون آورندش . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).* شخص دوتخمه چنانچه پدرش از هند و مادرش از حبش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دورگه .* شخص عجمی که درعرب پرورش یافته باشد. (آنندراج ) (غیاث ). مولدان گروهی باشند از عجم که در دیار عرب متولد گشته و در آنجا نشو و نما یافته باشند و یا عکس آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).* گروهی از عرب یا اعراب که با عجم مختلط شده باشند و این طایفه را عرب مستعرب و متعرب نیز گویند و اطلاق مولد بر این جماعت و این طایفه به طریق مجاز است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-رجل مولد ; مرد عربی غیرمحض . (ناظم الاطباء). عربی غیرمحض . (المنجد).
* میان عربی و عجمی . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آنها که میان عربی و عجمی باشند. (یادداشت مولف ).* لفظ عجمی که عرب در کلام خود استعمال کند.* نوعی از لغت عرب و آن لغتی است که در اصل موضوع نیست مگر از لغت اصلی گرفته اند. (غیاث ) (آنندراج ). لفظی که مولدان از لغت اصلی اخذ کرده باشند به تصرفی ، و در کلام اعراب مستعمل نباشد، مانند «بدایت » که از «بدائت » اخذ کرده اند و این را عامی و مستحدث نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر کلمه که تازه پیدا آمده است و در پیش نبوده است ، مانند طاجن به معنی تابه . هر لغت عرب که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . کلمه نوپیداشده . لغتی که قدمت استعمال ندارد. (یادداشت مولف ).
-کتاب مولد ; نامه ساخته و بربافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-کلام مولد ; سخن ساخته و بربافته . (ناظم الاطباء). عربی غیرمحض . (المنجد).
-کلمه مولد ; تازه ایجادشده . که ازاصل زبان نباشد. کلمه ای که نو آورده باشند.
-لغت مولد ; واژه که به تازگی یافت شده باشد و اصلی نباشد، مانند ضفدع و طاجن و تسخن و طیجن . (یادداشت مولف ).
-مَثَل مولد ; مَثَل جاری در زبان عربی که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . (یادداشت مولف ).
* نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه ).
[مُل ْ]
{انگلیسی ، ا}
(اصطلاح مطبعی ) محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار می گیرد یعنی جلو دهنه دیگ سرب و دیگ سرب به آن نزدیک شده شکل حروف ریخته می شود. (راهنمای فن چاپ ص 79).