فاسد
فاسد کردن, خراب کردن, فاسد, ترشیده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن, پر زور وکهنه (مثل ابجو), کهنه, بیات, مانده, بوی ناگرفته, مبتذل, بیات کردن, تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن, مبتذل کردن, خفه, دلتنگ کننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه کار, بد اخم, لجوج.
(س ) [ ع . ] (ص .) 1 - ضایع، خراب . 2 - پوسیده، گندیده . 3 - پوچ . 4 - بی اثر. 5 - بد - خُلق . 6 - در فارسی به معنی زن بدکاره .
الماء الآسن , الخلیع , فاسد , متعفن , شریر , فاسد , فاسق , عدیم الاخلاق
الماء الآسن , الخليع , فاسد , متعفن , شرير , فاسد , فاسق , عديم الاخلاق
گندیده
تباه
در گویش شیرازی آنچه از ماندن در آب تباه شود: آب گِز
تباه
در گویش شیرازی آنچه از ماندن در آب تباه شود: آب گِز
گنديده
تباه
در گويش شيرازي آنچه از ماندن در آب تباه شود: آب گِز
تباه
در گويش شيرازي آنچه از ماندن در آب تباه شود: آب گِز
● bad, orrupt, ecadent, ilthy, lyblown, mmoral, erverse, utrid, ancid, otten, poilage, nsound
"Boese; krankhaft,Faul,Suendig"
خودمانیbent ==> (past: bent ; past participle: bent) ـ [.vt. & n]: خمیدن، خمش، زانویه، خمیدگى، شرایط خمیدگى، زانویى، گیره، خم کردن، کج کردن، منحرف کردن، تعظیم کردن، دولا کردن، کوشش کردن، بذل مساعى کردن bend addle ==> [.adj. & n]: چرکى، باطلاق، کثافت، (مجازى) سختى، گرفتارى، آدم بى کله، گندیده، فاسد [.v]: ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردنcorrupt ==> [.adj. & vt]: فاسد کردن، خراب کردن، فاسدdepraved ==> [.adj]: تباه، فاسدdiseased ==> [.adj]: ناخوش، معیوب، فاسدdissolute ==> [.adj]: هرزه، فاجر، بداخلاق، از روى هرزگى، فاسدgamey ==> (gamy =) ـ [.v]: پر از شکار، داراى بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد، بد بو، با جرات، چاشنى زده، افتضاح آور، فاسدgraceless ==> [.adj]: بى نزاکت، هرزه، فاسد، عارى از فریبندگى، بى ملاحتpeccant ==> [.adj]: گناهکار، اشتباه کار، غلط، ناصحیح، خطا، (پزشکى) ناخوش، فاسدperverse ==> [.adj]: منحرف، در خطا، گمراه، هرزه، فاسدputrid ==> [.adj]: فاسد، متعفنrake ==> [.v]: شیار، اثر، شن کش، چنگک، چنگال، خط سیر، جاى پا، جاده باریک، شکاف، خمیدگى، شیب، هرزه، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه، سفر، با سرعت جلو رفتن، با چنگک جمع کردن، جمع آورى کردن rake rancid ==> [.adj]: ترشیده، بو گرفته، باد خورده، فاسد، نامطبوع، متعفنreechy ==> فاسد، بدبو، ترشیدهreprobate ==> [.adj. & v. & n]: مردود، فاسد، بد اخلاق، هرزه، محرومیتreprobatory ==> مردود، فاسد
[س]
{ع ص}
تبه . (منتهی الارب ). معیوب . تبه . خراب . (ناظم الاطباء):
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان میکند تلقین سودا.
رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.
* زبون .* گندیده . گمراه .* سرکش و شریر.* ناچیز.* باطل .* سست و بیقوّت .* معطل . (ناظم الاطباء).
{ع ص}
تبه . (منتهی الارب ). معیوب . تبه . خراب . (ناظم الاطباء):
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان میکند تلقین سودا.
خاقانی .
رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.
* زبون .* گندیده . گمراه .* سرکش و شریر.* ناچیز.* باطل .* سست و بیقوّت .* معطل . (ناظم الاطباء).


