شهری
مدنی , حضری , بلدی , سکان المدینت
ماهانه، ماه به ماه، همه ماهِه (لاروس)
● citified, ity, ivic, ivil, unicipal, own, rban, rbanized
Kommunal,Städtisch
agg
comunale
---------------- Ghowli@gmail.com
agg
urbano
---------------- Ghowli@gmail.com

citified

city ==> [.n]: شهر city

civic ==> [.adj]: شهرى، کشورى، اجتماعى، مدنى

civil ==> غیر نظامى، مدنى civil

municipal ==> [.adj]: وابسته به شهردارى، شهرى

town ==> [.n]: شهرک، قصبه، شهر کوچک، قصبه حومه شهر، شهر town

urban ==> [.adj. & n]: شهرى، مدنى، اهل شهر، شهر نشین

urbanized

city slicker ==> شهرى، زرنگ، رند

townspeople ==> اهالى شهر، شهرى

towny ==> اهل شهر، شهرى

twonsman ==> اهل شهر، شهرى، همشهرى


[ش َ]
{ص نسبی}
منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی:
زبردست شد مردم زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست .

فردوسی .


طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری .

منوچهری .


حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبود فرشته در گلخن .

ناصرخسرو.


گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی .

ناصرخسرو.


از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.

سوزنی .


مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.

نظامی .


وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.

سعدی .


- همشهری ; کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده همشهری شود.
* کشوری . مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی . در برابر لشکری . غیرسپاهی . سیویل . (یادداشت مولف ):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه .

فردوسی .


بدانست شهری و هم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری .

فردوسی .


سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی .

فردوسی .


کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی .

(ویس و رامین ).


چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری .

اسدی .


همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری .

نظامی .


شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه .

نظامی .


* نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی ). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث ).* چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلقبه شهر است نه خارج از شهر.* حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مولف ):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.

سوزنی .


* مقابل غریب . کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.

ناصرخسرو.


* (ا) قسمی خربزه نرم و شیرین با صورتی گردیا دراز شبیه گرمک و طالبی . قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام . قسمی خربزه از نوع پست . (یادداشت مولف ). قسمی خربزه زودرس .
[ش َ]
{ص نسبی}
منسوب به شهر عربی ، که ماه باشد. (از یادداشت مولف ) (ناظم الاطباء).
[ش َ]
{اخ}
قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس . (فارسنامه ناصری ).