شجاعت
(شَ عَ) [ ع . شجاعة ] (اِمص .) دلیری، بی باکی .
الشجاعت , العزم , الرجولت
الشجاعت , العزم , الرجولت
دلیری، پردلی

دليري، پردلي

نیوی، گَدوَری (فرهنگ پهلوی)، نیوِش (برهان)، دلیری، پردلی
● braveness, ravery, ourage, aring, ameness, luck, rowess

bravery ==> [.n]: دلیرى، شجاعت، جلوه

courage ==> [.n]: جرات، دلیرى، رشادت، شجاعت، دلاورى

gallantry ==> [.n]: دلاورى، بهادرى، رشادت، شجاعت، زن نوازى

hardiment ==> شجاعت، جسارت

heroism ==> [.n]: گردى، قهرمانى، شجاعت

manhood ==> [.n]: مردى، رجولیت، آدمیت، مردانگى، شجاعت

pluck ==> [.vt. & n]: شهامت، شجاعت، تصمیم، دل و جرات، انقباض، کندن، چیدن، کشیدن، به صدا درآوردن، گلچین کردن، لخت کردن، ناگهان کشیدن

valiance ==> (valiancy =) ـ بهادرى، دلاورى، شجاعت، مردانگى

valor ==> (valor =) ـ دلیرى، شجاعت، دلاورى، ارزش شخصى و اجتماعى، ارزش مادى، اهمیت

braveness

daring ==> [.adj. & n]: یارایى، جسور، متهور، جرات، شهامت، پردلى

gameness ==> طاقت، طاقت تحمل مصائب (pluck، endurance)، جان سختى

prowess


[ش َ / ش / ش ُ ع َ]
{از ع ، امص}
(ماخوذ از شجاعة عربی ) دلیر شدن در کارزار. صفتی است از صفات اربعه جمیله که حد وسط است بین تهور و جبن . دلاوری . دل داری . دلیری . صاحب باس . (یادداشت مولف ). قوتی است متوسط میان جبن و تهور. (غیاث اللغات ). بهادری و دلاوری . جرات . دلیری . پردلی . (ناظم الاطباء). در تداول علماء اخلاق قوه ای که میان جبن و تهور است . (از فرهنگ نظام ). نیروئی است خشمی که نفس بدوی برتری جوید بر آنکه با وی دشمنی سازد. (نوروزنامه ). یکی از کیفیات نفسانیه است و از اقسام خلق است . ملاصدرا در تعریف آن گوید: شجاعت خلقی است که افعال میان تهور و جبن دو طرف افراط و تفریط آنند و ازرذائلند. خواجه طوسی گوید: شجاعت آن است که نفس غضبی نفس ناطقه را انقیاد نماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب رای او کند تا هم فعلی که کند جمیل شود و هم صبری که نماید محمود باشد و بالاخره حد اعتدال غضب را شجاعت گویند و طرف افراط را تهور و طرف نقصان را جبن گویند و از حد اعتدال آن که عفت است ، خلق کرم ، نجدت ، شهامت ، حلم ، ثبات ، کظم غیظ، وقار و غیره منشعب میگردد و از طرف افراط آن ، کبر، عجب و غیره منشعب میگردد. و از طرف تفریط آن مهابت ، ذلت ،خساست ، ضعف ، حمیت ، عدم غیرت و حقارت نفس منشعب میشود. خلاصه آنکه ، حکمای قدیم برای نفس سه قوه متباینه شمرده اند: قوه ناطقه ، قوت غضبی ، قوت شهوانی . قوت غضبی که آن را نفس سبعی نیز گویند مبداء خشم و دلیری واقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع و مزید جاه باشد و هرگاه حرکت نفس سبعی به اعتدال بود و نفس ناطقه راانقیاد نماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب رای او کند شجاعت حاصل آید و نیز حکمای قدیم از قبیل فیثاغورس و سقراط و افلاطون برای سعادت و برای فضیلت چهار مرحله مقرر داشته اند که یکی از آن شجاعت است . و اما انواعی که در تحت جنس شجاعت است یازده نوع است : کبر نفس . نجدت . بلندهمتی . ثبات . حلم . سکون نفس . شهامت . تحمل . تواضع. حمیت . دقت . (از اخلاق ناصری ص 48، 72، 74، 76، 91، 92): شجاعت و دل و زهره اش این بود که یاد کرده آمد. (تاریخ بیهقی ).
خرد باید آنجا وجود و شجاعت
فلک مملکت کی دهد رایگانی .
ابوحنیفه اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
چهار شیر به دست خویش بکشت ودر شجاعت آیتی بود [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 239).
آن را که چون چراغ بدی پیش آفتاب
از کافران شجاعت پیش شجاعتش .

ناصرخسرو.


خارش همه شجاعت و بارش همه سخا
رسته به آب رحمت و حکمت براو رطب .

ناصرخسرو.


وگر به جود و سخا و شجاعت و مردی
کسی بماندی ، ماندی ولی حق حیدر.

ناصرخسرو.


به میدان مکن در شجاعت سبق
به مجلس مکن در سخاوت سرف .

مسعودسعد.


رای در رتبت بر شجاعت مقدم است . (کلیله و دمنه ).
-شجاعت شعار ; دلیر و بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شجاعة شود.
[ش َ / ش / ش ُ ع َ]
{ع ص}
مونث شجاع ، زن پردل و دلاور در شدت . ج ، شجاع و شُجُع. (منتهی الارب ): امراءة شجاعة; یعنی زن باشجاعت . ابوزید نقل کرده است که کلابیین را شنیدم گویند: رجل شجاع و زن را به این وصف نخوانند. (از اقرب الموارد). زن دلیر. (مهذب الاسماء).
[ش َ /ش / ش ُ ع َ]
{ع مص}
پردلی و دلیری نمودن . (از منتهی الارب ). دلیر شدن . (المصادر زوزنی ). صرامة. (تاج المصادر بیهقی ). در تداول علماء اخلاق، هیاتی است قوه غضبیه را که میانه و واسطه باشد بین تهور که طرف افراط شجاعت و ترس که طرف تفریط در شجاعت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 448 و 459). رجوع به شجاعت شود.
[ش َ ع َ]
{اخ}
محمدبن هاشم شجاعةعلی لکهنوی الاصل نجفی المولد. از عالمان علم رجال بود. او راست : الکشکول در 19 جلد. ارجوزة نظم اللاًّلی . منتخب تلخیص المقال در دو جلد. وی در سال 1247 ه' . ق. متولد شد و در 1323 ه' . ق. درگذشت . (از معجم المولفین ج 12 ص 86).
[ش ُ ع َ]
{اخ}
بطنی است از ازد از قحطانیه . (از معجم قبایل العرب ج 2).