بعد
پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.
(بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ بعد از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی .
(بُ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دوری . 2 - جدایی . 3 - طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم . 4 - رأی، حزم .
بعیدا , البعد , المسافت , قادم , لاحق , ثم , البعد
بعيدا , البعد , المسافت , قادم , لاحق , ثم , البعد
بَعد: پس
بُعد: اندازش
بُعد: چهره
بَعد: پس
بُعد: اندازش
بُعد: چهره
الف)1-پَس، سِپَس // ب)دور، میرَندِه، پاگاه (= حَضیض) // پ)1-دورا (فرهنگ کوچک) 2-دوری (فرهنگستان) 3-جُدایی 4-نَفرین 5-اندازش، چهره، سوی‌گان
● after, head, ollowing, imension, istance, ext, erspective, hen, ater
Da,Damals,Dann,Folgend,Nächst-,Nächst,Nächste,Nächsten,Nächster (m),Nächstes, Folgend,Nächst-,Nächst,Nächste,Nächsten,Nächster (m),Nächstes
avv
dopo
---------------- Ghowli@gmail.com
Perspective
dimension

away ==> [.adv. & adj]: کنار، یکسو، به یک طرف، دور از، خارج، بیرون از، غایب، درسفر، بیدرنگ، پیوسته، به طور پیوسته، متصلا، مرتبا، از آنجا، از آن زمان، پس از آن، بعد، از آن روى، رفته، بیرون، دور افتاده، دور، فاصله دار، ناجور، متفاوت away

dimension ==> [.v. & n]: اندازه، بعد، اهمیت، ابعاد dimension

distance ==> [.vt. & n]: فاصله، مسافت، دورى، بعد، دور کردن، دور نگاه داشتن، پشت سر گذاشتن distance

next ==> [.adv. & adj. & n]: بعد، دیگر، آینده، پهلویى، جنبى، مجاور، نزدیک ترین، پس از آن، سپس، جنب، کنار next

subsequent ==> [.adj]: پس آیند، بعدى، بعد، پسین، لاحق، مابعد، دیرتر، متعاقب

then ==> [.conj. & adv. & adj. & n]: سپس، پس (از آن)، بعد، آنگاه، در آن هنگام، در آن وقت، آنوقتى، متعلق به آن زمان

after ==> [.conj. & adv. & adj]: پس از، بعد از، در عقب، پشت سر، درپى، در جستجوى، در صدد، مطابق، بتقلید، به یادبود after

ahead ==> [.adv. & adj]: پیش، جلو، در امتداد حرکت کسى، رو به جلو، سر به جلو ahead

following ==> [.v]: پیروى کردن از، متابعت کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، فهمیدن، درک کردن، در ذیل آمدن، منتج شدن، پیروى، استنباط، متابعت follow

perspective ==> [.adj. & n]: منظر، لحاظ، دید، بینایى، منظره، چشم انداز، مناظر و مرایا، جنبه فکرى، سعه نظر، روشن بینى، مال اندیشى، تجسم شیى، خطور فکر، دیدانداز perspective

later ==> [.adv. & adj]: دیر، دیر آینده، اخیر، تازه، گذشته، کند، تا دیر وقت، اخیراً، تا دیر گاه، زیاد، مرحوم


[ب َ]
{ع ا، ق}
پس . ضد قبل . و آن در حالت اضافت معرب بود و در حالت افراد مبنی بر ضم و من بعدٍ و افعل بعداً. منونین نیز روایت کرده اند و حکی الفراء من بعد، بالکسر بغیر التنوین و اجاز بالضم والتنوین ایضاً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). پس . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (مهذب الاسماء) (غیاث ). سپس . (نصاب ). آنگاه . آنگه . نقیض قبل . (از اقرب الموارد) (دزی ج 1 ص 99). پس و سپس . (ناظم الاطباء). برحسب شواهدی که در دست هست این کلمه در فارسی گاه بصورت مضاف بَعد و گاه با حرف اضافه «از» بعد از و گاه پس از «از» درآید و در این صورت و صورت نخست لازم الاضافه باشد بمعنی بعد از. سپَس. پس از:
بعد بسی گردش بخت آزمای
او شد و آوازه عدلش بجای .

نظامی .


... بیچاره متحیر بماند، روزی دو بلا و محنت کشید و سختی دید سیم روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبان روزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان ).
-از بعد ; ازپس:
چنین گفت موبد بنزدیک شاه
که از بعد شب روز آید بگاه .

(منسوب بفردوسی ).


-اما بعد ; فصل خطاب است یعنی بعد دعای من مرترا و اول کسی که این کلمه را گفته داود علیه السلام یا کعب بن لوی بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فصل خطاب است یعنی پس از دعای من مر ترا و پس از این مقدمات . و اکنون شروع میشود و گویند اول کسی که این کلمه را گفت کعب بن لوی بود. (ناظم الاطباء). اما بعد فقد کان کذا، یعنی پس از دعای من ترا یا بعد از حمد خدا و آن را فصل الخطاب گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به فصل الخطاب شود.
-بعد از ; پس از. در عقب .در دنبال . سپس . در آخر. در دنباله:
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به .

فردوسی .


بعد از ملاحظه بسوی غزنین بازگردد. (تاریخ بیهقی ). پدر ما بجوار رحمت خدای پیوست و بعد از آن شنودیم که ... برادر ما... را... بر تخت نشاندند. (تاریخ بیهقی ). و بعد از امتثال اوامر و نواهی الهی ... (سندبادنامه ص 4).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی .

(گلستان ).


چشم عادت کرده بر دیدار دوست
حیف باشد بعد ازو بر دیگری .

سعدی (طیبات ).


-بعد از آن ; پس از آن . (ناظم الاطباء).
-بعد از آنکه ; پس از آنکه . (ناظم الاطباء).
-بعد از این ; پس از این . (ناظم الاطباء).
-بعدالسلام ; پس از تهنیت و احترامات عمومی . (ناظم الاطباء).
-بعدالظهر ; پس از زوال . (ناظم الاطباء).
-بعداللتیا و التی ; یقال : جاء بعد اللتیا و التی ; یعنی آمدند بعد از مصیبت و سختی . (از یادداشتهای لغتنامه ): بعداللتیا و التی ، نصرةالدین اتابک پسر محمد... بکرمان رسید. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6).
-بعدالموت ; پس از مرگ. (ناظم الاطباء).
-بعدالمشورة ; پس از مصلحت . (ناظم الاطباء).
-بعدالوقوع ; پس از آنکه اتفاق افتاد و وقتی آن نموده شد. (ناظم الاطباء).
-بعدالیوم ; ازین پس و یا پس از زمان آینده . (ناظم الاطباء).
-بعد ذلک ; ای مع ذلک . (ناظم الاطباء).
-بعد غداً یا غدٍ ; پس فردا. (از یادداشتهای لغتنامه ).
-بَعْدَما ; پس از آن چیز. (ناظم الاطباء). یا بَعدُما بمعنی پس از آن . و بعضی برآنند که کلمه ما در این ترکیب زاید است چنانکه در اینما و حیثما:
بعد ما کز سر عشرت همه روز افکندی
سخن رفتن و نارفتن من در افواه .

انوری (از آنندراج ).


بعد ما آنچه در حضور شما فتح شود ما را و شما را از آن غنیمت نصیب باشد. (ترجمه اعثم کوفی ص 79). بعدما هرکس که از مسلمانان نزدیک او می آید از علی (ع ) شکایت میکرد. (همان کتاب ص 137). بعد ما که مغان چنین گویند و آنرا حقیقتی نیست . (مجمل التواریخ و القصص چ 1ص 38). و از ایشان مدد خواست و بیامد و هرمز را بگرفت بعد ما که اندک مایه روزگار پادشاهی کرده بود. (ص 38 فارسنامه ابن البلخی ). و مل»الروم را بگرفت ، پس آزاد کرد و باز جای نشاند بعد ما که خزاین او برداشت . (ص 94 فارسنامه ابن البلخی ). پس بصلح بستدند بعد ما کی مردم ولایت نعمتی بسیار بدادند و جزیه بخود گرفتند. (فارسنامه ابن البلخی ص 115). و بعد ما که او را تحف بسیار با لقب کوچک خانی هدیه داد. (جهانگشای جوینی ). بوقت بازگشت . بعد ما که به انواع تشریفات ممتاز بود. (جهانگشای جوینی ). بعد ما که بر تخت خانی تمکن یافت و خاطر از کار اصحاب اغراض و حساد فارغ کرد.(جهانگشای جوینی ). با آنکه اعتقاد من این است که فرزندان حضرت پیغمبر بخلافت پدر خود از فرزندان عباس مستحقتر باشند بعد ما که فرزندان عباس نیکو زندگانی تر باشند و لایقتر. (نامه حسن صباح در جواب نامه ملکشاه ). بعد ما که ده نوبت در اطوار خشم و رضا ایشان را جان بخشیده است و نان داده چون غرور شهرداری ... مزاج خضوع ایشان فاسد گردانید.. لابد آخر الدواء الکی بر بایست خواند. (المضاف الی بدایع الرمان ص 37).
-بعده ; بجای پس از آن ، بعد از آن آمده است: این درویش از دوستان است ، لیکن ما را نشناخت . بعده چون بمنزل آمدند سفره حاضر آوردند. (انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). بعده با من فرمودند که اول کسی که از علماء بخارا با ما آشناخواهد شد این بزرگ خواهد بود. (همان کتاب ص 90). بعده بیان سلسله مشایخ خود کردند. (همان کتاب ص 114). بعده حضرت خواجه آن درویش را گفتند. (همان کتاب ص 139).
-بعد یکما، پس از هردوی شما . (ناظم الاطباء). بمعنی بعد کما. گویند: جئت بعد یکما. (از منتهی الارب ). پس هردوی شما. (ناظم الاطباء).
-فی مابعد ; تا آنوقت .(ناظم الاطباء).
-من بعد ; از این پس و در آینده . (ناظم الاطباء): بعده حضرت خواجه آن درویش را گفتند که والده رانصیحت بکن ... والده آن درویش توبه کرد که من بعد از کسی چیزی نگیرد. (انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 139).
* و گاه بمعنی مَعَ آید مانند:
فقلت لها فیئی الیک فاننی
حرام وانی بعد ذالک لبیب .
یعنی مع ذاک . (از اقرب الموارد).* بمعنی الاًّن مانند: ما حانت منیته و بَعْدُ، یعنی الاًّن . (از اقرب الموارد).* و گاه ظرف زمان و مکان واقع شود: جئت بعدالفجر و دمشق بعد بعلبک . (از اقرب الموارد).
[ب َ ع َ]
{ع ا}
ج باعد مثل خادم و خدم ، یقال : ما انت مناببَعَد و ما انتم مناببَعد. ایضاً. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به باعد شود.* بُعْدْ. (اقرب الموارد).* دور. منزل بَعَد. (منتهی الارب ). بعید. (از اقرب الموارد) .
[ب ُ]
{ع ا مص}
ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).
-بعداً له ; یقال : بعداً له ; یعنی دور گرداند او را خدا و هلاکی باد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). هلاکت و دوری باد او را. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). نفرین است بدانکه هرگاه بلا بکسی فرود آیدوی را رثا نگویند. و مختار نصب آن بر مصدریت است و همچنین سُحْقاً له و تمیم رفع میدهد و گوید بُعْدُ له و سُحْقٌ. (از اقرب الموارد).
-بُعْدُ باعد ; بطریقمبالغه است یعنی دوری بسیار دور. (منتهی الارب ). مبالغه است مانند ظل ظلیل . (از اقرب الموارد).
* لعن . (از اقرب الموارد). لعنت . (منتهی الارب ).* ج بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود.* رای و حزم . و منه : انه لذو بعدٍ. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بعد و بعدة; رای و حزم . یقال : انه لذو بعد و بعدة; یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد).* دوری و فاصله و تفاوت . (ناظم الاطباء):
همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمه مهر
گهی چو خفته کمان گردد و گهی چو سپر.

مسعودسعد.


بعد منزل نبود در سفر روحانی .

حافظ.


-بعد اتصال ; تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعد بقدر جرم خود از متصل ٌ به ، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن شود.
-بعد مسافت ; دوری . فاصله مکانی:
گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت .

سعدی .


بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت . (ترجمه تاریخ یمینی ).
* در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه ) شود.* در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر ازآن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعد مرکز از محیط هست . و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دو چیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیطشامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصر خطوط بین آندو نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).* در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیزمحض . پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود.* در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه بعد و خلاء و مکان شود.* در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه ).* در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل . اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود.
-بُعْد اَبْعَد ; بعد دورترین . (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنند که از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
-بعدالمشرقین ; دوری و فاصله میان مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء): دوری بقدر دوری مشرق از مغرب . استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانندابوین ، والدین ، حسنین . (حاشیه کلیله چ مینوی ). بدانکه مفاصله مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل و هفت درجه است و هر درجه ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجه ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجه ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجه فلکی یازده لکه هفتاد وهفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرقگفته تثنیه آن مشرقین نمایند. (غیاث ) (آنندراج )...و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246).
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا.

خاقانی .


یا غراب البین ، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین . (گلستان ).
نامت اندر مشرق و مغرب روان
چشم بد دور از تو بعد المشرقین .

سعدی .


-بعد دورترین ; بعد ابعد، به اصطلاح هیئت . (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود.
-بعد سواء ; نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-بعد مُضَعًّف ; بعد مرکزتدویر ماه از آفتاب بتضعیف . (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-بعد معدل ; نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-بُعْد مَفطور ; و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-بعد میانه ; بعد اوسط. (التفهیم ص قلح ).
-بعد نزدیکترین ; بعد اقرب . (التفهیم ص قلح ).
-سه بعد ; هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا)، عرض (پهنا)، عمق (ژرفا). ج ، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند.(یادداشت لغتنامه ). و رجوع به معنی بعد (در هیئت ) شود:
چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
زحجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.

خاقانی .


جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع
پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان .

خاقانی .


او شاه سه بعد و چارملت
بر شاه مدیح خوان ببینم .

خاقانی .

[ب ُ]
{ع مص}
ضد قرب . (از اقرب الموارد). دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).* مردن . (از اقرب الموارد). بمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَعَد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بَعَد شود.
[ب َ ع َ]
{ع مص}
هلاک شدن . (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بُعد شود.
[ب َ ع َ]
{ع ص ، ا}
بُعد. بعید. گویند: منزل بَعَد; یعنی بعید. (از اقرب الموارد). منزل دور. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-تنح غیر بَعَد ; یعنی : نزدیک شو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
* ج باعد مانند خادم و خدم . (از اقرب الموارد). یقال : ما انت منا ببعد و ما انتم منا ببعد ایضاً . (منتهی الارب ). رجوع به باعد شود.
[ب ُ ع َ]
{ع ص}
خیر و فایده . یقال : انه لغیر بعد، و ما عنده بعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طائل . منفعت . (از اقرب الموارد).
[ب ُ ع ُ]
{ع ا}
ج بعید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به بعید شود.
Ads.: ترجمه کتاب قیمت ترجمه