گرزه
(گَ زِ) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده .
(گِ زِ) (اِ.) موش .
● finial, nob
گیاه شناسیcapsule ==> کپسول، پوشش، کیسه، پوشینه، سرپوش capsule جانورشناسیcobra ==> [.n]: (جانور شناسى) مار عینکى، کفچه مار، مار کبرىscepter ==> [.n]: عصاى سلطنتى، قدرت یا اقتدار سلطنتى، گرزه، داراى قدرت و اختیارات سلطنتى بودنfinial ==> گلدسته، زینت بالاى سقفknob ==> [.n]: دستگیره، دکمه، قبه، برآمدگى، دسته، گره
[گَ زَ / ز]
{ا}
نوعی از مار است و بعضی گویندماری باشد سبزرنگ و پرخط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند.(جهانگیری ) (برهان ). ماری که سرش چون گرز بزرگ باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). کفچه مار بزرگ. (غیاث ) (آنندراج ). افعی . (دستوراللغه ): مریخ دلالت دارد بر شیران ... و ماران گرزه . (التفهیم ابوریحان ).
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چوماهی شیم .
بدی مار گرزه است از او دور باش
که بد بدتر از مار گرزه گزد.
گرد گردن زه گریبانش
آتشین طوق و گرزه مار شود.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و مار گرزه را اسیر سله . (کلیله و دمنه ). و بباید دانست که انواع افعی بسیار است . آنچه در تریاق بکار آید مارگیران آن را به پارسی گرزه گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ...از مزاج طبایع اربعه برخیزد و مار گرزه از لعاب نوش دهد. (راحةالصدور راوندی ). و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد. (سندبادنامه ص 167).
ناگه سپهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گرزه ماری .
نز پی صهباست این کاسه که دارد آسمان
نز پی حلواست این کفچه که دارد گرزه مار.
* موش . (اوبهی ). و در بعضی از ولایت دارالمرز موش را گرزه میگویند. (جهانگیری ) (برهان ) (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ):
آهو از دام اندرون آواز داد
پاسخ گرزه بدانش بازداد.
* (ص ) مهیب . (غیاث ).
{ا}
نوعی از مار است و بعضی گویندماری باشد سبزرنگ و پرخط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند.(جهانگیری ) (برهان ). ماری که سرش چون گرز بزرگ باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). کفچه مار بزرگ. (غیاث ) (آنندراج ). افعی . (دستوراللغه ): مریخ دلالت دارد بر شیران ... و ماران گرزه . (التفهیم ابوریحان ).
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چوماهی شیم .
ابوحنیفه اسکافی (ازتاریخ بیهقی چ فیاض ص 382).
بدی مار گرزه است از او دور باش
که بد بدتر از مار گرزه گزد.
ناصرخسرو.
گرد گردن زه گریبانش
آتشین طوق و گرزه مار شود.
مسعودسعد.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و مار گرزه را اسیر سله . (کلیله و دمنه ). و بباید دانست که انواع افعی بسیار است . آنچه در تریاق بکار آید مارگیران آن را به پارسی گرزه گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ...از مزاج طبایع اربعه برخیزد و مار گرزه از لعاب نوش دهد. (راحةالصدور راوندی ). و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد. (سندبادنامه ص 167).
ناگه سپهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گرزه ماری .
نظامی .
نز پی صهباست این کاسه که دارد آسمان
نز پی حلواست این کفچه که دارد گرزه مار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
* موش . (اوبهی ). و در بعضی از ولایت دارالمرز
آهو از دام اندرون آواز داد
پاسخ گرزه بدانش بازداد.
رودکی .
* (ص ) مهیب . (غیاث ).
[گُ زَ / ز]
{ا}
گرز که عربان عمود گویند. (برهان ):
چو من گرزه سرگرای آورم
سرانتان همه زیر پای آورم .
خنجر بیست منی گرزه پنجاه منی
کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر.
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
هم اکنون بدین گرزه صدمنی
برآرمش از آن چرم آهرمنی .
برو حمله ای برد چون شیر مست
یکی گرزه شیرپیکر بدست .
لگد کوبه گرزه هفت جوش
برآورده از گاو گردون خروش .
{ا}
گرز که عربان عمود گویند. (برهان ):
چو من گرزه سرگرای آورم
سرانتان همه زیر پای آورم .
فردوسی .
خنجر بیست منی گرزه پنجاه منی
کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر.
فرخی .
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
منوچهری .
هم اکنون بدین گرزه صدمنی
برآرمش از آن چرم آهرمنی .
اسدی .
برو حمله ای برد چون شیر مست
یکی گرزه شیرپیکر بدست .
نظامی .
لگد کوبه گرزه هفت جوش
برآورده از گاو گردون خروش .
نظامی .