کوشک
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(شْ) (اِ.) خانة بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی .
القصر
القصر
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● castle, alace, ummerhouse

belvedere ==> مهتابى، کلاه فرنگى، کوشک

belvidere ==> مهتابى، کلاه فرنگى، کوشک

grange ==> [.n]: خانه ییلاقى یا ساختمان هاى روستایى، خانه آبرومند رعیتى، کوشک، انبار غله

palace ==> [.n]: کاخ، کوشک

summer house ==> خانه تابستانى، کوشک، کلاه فرنگى (در باغ)

castle ==> [.v. & n]: دژ، قلعه، قصر، (در شطرنج) رخ

summerhouse


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َ]
{ص}
به معنی کوچک باشد. (برهان ). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک . (فرهنگ فارسی معین ).* مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است . (برهان ). مردم کوچک اندام . (ناظم الاطباء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ا}
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان ). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی . (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی . قصر. کاخ . کوشه . گوشک . (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی کوشک کردی کشک . (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی ). معرب آن جوسق. (از حاشیه برهان چ معین ): و آنجا [ به سمنگان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها رابباید. (حدود العالم ). و اندر وی [ مرو ] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است . (حدود العالم ).
نشست از بر کوشک دیده به راه
به دیدار گرشاسب و زاول سپاه .

اسدی .


بدیدم نشسته ابر بام کوشک
به پیشش یکی کاسه پرفروشک .

؟ (از نسخه خطی لغت فرس اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


آن شب که وی را [ عروس امیر محمد را ] از محلت ... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم . (تاریخ بیهقی ).در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی ). [ مسعود ] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک . (تاریخ بیهقی ). [ یزدجرد ] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامه ابن البلخی ). باد سخت ... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه ).
کردمی کوشکی که تا بودی
روزش از روز رونق افزودی .

نظامی .


کوشکی برج برکشیده به ماه
قبله گاه همه سپید و سیاه .

نظامی .


دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم .

نظامی .


من [ فضل بن ربیع ] ... از آن خانه بیرون آمدم ، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای ، در سایه آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم ، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مامون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه ). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم . (آداب الحرب و الشجاعه ). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله . (تاریخ طبرستان ). خورنق; کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب ).* قلعه . حصار. شهرپناه . (از ناظم الاطباء). برج . (مهذب الاسماء) (زمخشری ).قلعه . حصار. (فرهنگ فارسی معین ): مردم رزان ... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکها مانده . (تاریخ بیهقی ). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی ). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145).* قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع است و100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان عشقآباد که در بخش فدیشه شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی از دهستان ماربین که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
یکی از دهستانهای بخش زرند شهرستان سیرجان است . این دهستان درجنوب خاوری بافت واقع و حدود آن به شرح زیر است : ازطرف شمال به دهستان بزنجان و از خاور به دهستان اسفندقه ، از جنوب به دهستان سیاه کوه و از باختر به دهستان ده سرد محدود است . موقعیت طبیعی آن : کوهستانی و هوای آن سردسیر است محصول عمده آن غلات ، میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . این دهستان از 35آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است . مرکز دهستان آبادی کوشک بالا و قریه مهم آن کوشک پائین است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
از شهرهای بالس است که ناحیتی [ از نواحی حدود خراسان و شهرهای وی ] است اندر میان بیابان ... و مستقر امیر شهر کوشک است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 104).