کلاً
هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(کَ لّ) [ ع . ] (حر.) حرف رد و انکار به معنی چنین نیست .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(کُ) (اِ.) وزغ، غوک .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(کُ لَّ نْ) [ ع . ] (ق .) تماماً، همه .
کلیا , الفراغ , کلیا
کليا , الفراغ , کليا
رویهمرفته
روی هم رفته، روی هم
رويهمرفته
روي هم رفته، روي هم
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● altogether, odily, roadside, hiefly, ownright, ntirely, ully, enerally, nclusive, verall, lain, ight, oundly, quarely, otally, niversally, holly

altogether ==> [.adv. & n]: روى هم رفته، از همه جهت، یکسره، تماماً، همگى، مجموعاً، کاملاً، منصفاً

bodily ==> بدنى، داراى بدن، عملاً، واقعاً، جسمانى

broadside ==> [.n]: توپهایى که در یک سوى کشتى آراسته شده، سطح پهن هر چیزى، با یک شلیک

chiefly ==> [.adj. & n]: رئیس، سر، پیشرو، قائد، سالار، فرمانده، عمده، مهم chief

downright ==> [.adv. & adj]: صرفاً، محض، خالص، مطلق، (مجازى) رک، ساده

entirely ==> [.adj. & n]: تمام، درست، دست نخورده، بى عیب

fully ==> [.adv]: کاملاً، تماماً، سیر

generally ==> [.adv]: به طور کلى، عموماً، معمولاً

right ==> [.v]: مستقیم، راست، درست، صحیح، واقعى، بجا، حق، عمودى، قائمه، درستکار، در سمت راست، درست کردن، اصلاح کردن، دفع ستم کردن از، درست شدن، قائم نگاه داشتن، قائم، ذیحق right

squarely ==> به شکل چهار گوش ؛ رک، مستقیما، صریحا


by and large ==> کلاً، روى هم رفته

enmasse ==> یک دفعه، یک مرتبه، یکهو، کلاً، به طور کلى

entirely ==> [.adj. & n]: تمام، درست، دست نخورده، بى عیب

hand and foot ==> کاملاً، کلاً، تماماً

teetotally ==> کاملاً، کلاً، تماماً

totally ==> سر به سر، جمعاً، به طور سرجمع، روى هم رفته، کاملاً، کلاً


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک ُ]
{ا}
کلاه . رجوع به کلاه شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک ُ]
(ا) درختی است از دسته «استر کولیاسه » و از تیره پنیرکیان و بومی نواحی استوایی قاره افریقاست و دانه های آن محتوی الکالوئیدهای محرک است . (از لاروس ). دانه های آن حس گرسنگی و تشنگی را می برد (گل گلاب ). و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ]
{ا}
وزغ .غوک . (ناظم الاطباء). وزق و غوک . (برهان ). اسم فارسی ضفدع . (فهرست مخزن الادویه ). وزغ که آن را بگ نیز گویند و غوک نیز خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کلااو شود.* کوزه بزرگ و آفتابه . (انجمن آرا) (آنندراج ).* اشخار. قلیا. (برهان ) (ناظم الاطباء).* زمینی که در این سال شخم نخورده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ]
{پسوند}
به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد، و شاید در اصل قلعه عربی همین کلمه باشد. مزید موخر امکنه چنانکه در:آرد کلا، آزادکلا، اثرکلا، اتی کلا، اجبارکلا، احاکلا، ارزلوحاجی کلا، ارمک کلا، ارمیچ کلا، ارمچ کلامری ، اسپاهی کلا، اسپوکلا، اسپی کلا، اسپی کلاچی ، اسپی گرکلا، اسفنکلا، اسکارکلا، اسکندرکلا، اسماعیل کلا، اسیرکلا، اصفهان کلا، افراسیاب کلا، ابوالحسن کلا، احمدکلا، آهنگکلا، اکرتیج کلا،الف کلا، آلوکلا، امیچ کلا، امزه کلا، اوجاکلا، اوزکلا، بارکلا، بازیارکلا، بازیگرکلا، باغبان کلا، بلاپرکلا، بالاکلا، بارکلا، بانصرکلا، بای کلا، بایه کلا، بحبه کلا، برکلا، برگیرکلا، بارگیرکلا،بطاهرکلا، بلف کلا، بندارکلا، بنداره کلا، بن کلا، بن کلاته ،بنک کلا، بهرام کلاده ، بوران کلا، بیچ کلا، بیجی کلا، بیشه کلا،بی کلا، پادشاه میرکلا، پاشاکلا، پاین کلا، پردمه کلا، پرده کلا، پریجاکلا، پری کلا، پساکلا، پشین کلا، پلت کلا، پلت کلادنباله ، پلنگکلا، پهن کلا، پوست کلا، پولادکلا، بیچاکلا، پیچه کلا، پیرکلا، تاجی کلا، تب کلا، ترسی کلا، ترک کلا، تره کلا، تسی کلا، تکیه پناکلا، اخیه کلا، تکبه قراکلا، قصاب کلا، نخیب کلا، تیرونشی نلوکلا، تلی کلا، تمتمه کلا، تموش کلا، توجانب کلا، توسه کلا، تیران کلا، تیرکارکلا، تیرونشی کلا، جعفرکلا، جمال الدین کلا، جنف کلا، جنی کلا، جورکلا، چهازدون کلا، چوکلا، حاجی کلا، حسن کلا، حسین کلا، حلوای کلا، حمزه کلا، خرشیدکلا، خطیب کلا، خلیل کلا، خواجه کلا، خوردوری کلا، خورمه کلا، داراب کلا، داراکلا، دارموش کلا، دامادکلا، داودکلا، دای کلا، درازکلا، درزی کلا، درزین کلا، درمه کلا، درون کلا، دشت کلا، دلوکلا، دلجه کلا، دومرکلا، دونج کلا، دیوبندکلا، دیوکلا، ذکیرکلا، رچه کلا، رح کلا، رداکلا، رستمدارکلا، رستم کلا، رستم کلای ساده حاتم ، رستم کلای عباس بیک ، رضاکلا، روارکلا، رضیه کلای ، رکابدارکلا، رکاج کلا، رکن کلا، ره کلا، روارکلا، روشن کلا، رونج کلا، زاهدکلا، زرین کلا، زنگی شاه کلا، زیارت کلا، ساروکلا، سالارکلا، ساورکلا، سراج کلا، سرادارکلا، سرخان کلا، سرخ کلا، سرخه کلا، سرکلا، سعدالدین کلا، سلطان کلا، سلوکلا، سلیمان کلا، سهمین کلا، سوت کلا، سوته کلا، سوخته کلا، سیارکلا، سیاه کلا، سیدکلا، سیره کلا، شالی کلا، شاه کلا، شاه کلامحله ، شاهی کلا، شب کلا، شرف دارکلا، شرم کلا، شصت کلا، شفته کلا، شکری کلا، شمسی کلا، شهاب الدین کلا، شهرکلا، شهزادکلا، شهناکلا، شهنه شورکلا، شیخ قلی کلا، شیردارکلا، شیرسوارکلا، شیرکلا، حیدرکلا، خارکلا،خاصه کلا، خچیرکلا، اخوردارکلا، اخوزکلا، اسکارکلا، اسیرکلا، حاجی یس کلا، صرین کلا، صلاح الدین کلا، صلحدارکلا، طبقه کلا، طوس کلا، طوله کلا، عباس کلا، عروس کلا، عزیزکلا، علوی کلا، علیه کلا، غیاث کلا، فرس کلا، فلزی کلا، فوزه کلا، فوکلا، فولادکلا، فیروزکلا، قادرکلا، قادرکلاگر، قادی کلا، قاری کلا، قراکلا، قطری کلاده ، قلزم کلا، قمی کلا، کارچه کلا، کاردگرکلا، کاشی کلا، کاظم کلا، کام کلا، کبریاکلا، کبودکلا، کت کلا، کته کلا، کرت کردبروکلا، کردکلا، کردیل کلا، کرسی کلا، کروکلا، کریم کلا،کفشگرکلا، کلاره کلا، کلاگرکلا، کلیج کلا، کمال کلا، کمان گرکلا، کمرکلا، کندکلا، کنزکلا، کیاکلا، کیش کلا، گالش کلا، گرجی کلا، گرکلا، گرمش کلا، گرمیخ کلا، گرمی کلا، گمیش کلا، گنج گرمش کلا، گیل کلا، لعل زن کیاکلا، لمسکلا، لمسوکلا، لیلی کلا، متی کلا، محله اسپی کلا، محله بیاکلا، محله پناکلا، محله حمزه کلا، محله راضیه کلا، محله شاه کلا، محله قراکلا، محله قصاب کلا، محله نجیب کلا، محله هتکاکلا، مردمان کلا، مرزون کلا، مسجدپناه کلا، مسجدقصاب کلا، مسجد نجیب کلا، مشخی کلا، مش کلا، مظفرکلا، معلم کلا، مقری کلا، ملاکلا، ملک کلا، منوچهرکلا، مهدی کلا، موس کلا، میارکلا، میان کلا، میرکلا، مینس کلا، ناصرکلا، نانواکلا، نجارکلا، نخ کلا، نردن کلا، نسیه کلا،نشون کلا، نصیرکلا، نعل کلا، نقیب کلا، نوائی کلا، نوده کلا، نودی کلا، نورامگکلا، نوکلا، هارون کلا، هجیرکلا، هرده کلا، هله کلا، هندوکلا، ورسوکلا، وسطی کلا، یاسمین کلا، یاسمین کلامشایخ ، یاسیمین کلاورزی ، یاغی کلا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک]
{ع ا}
لفظ موضوع برای معنی تثنیه و در این حالت بدون اضافت مستعمل نمی شود. (غیاث ) (آنندراج ). هردو. (منتهی الارب ): علی کلاالتقدیرین ، برهردو تقدیر.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َل ْ لا]
{ا}
کله . سر.* کلم . (ناظم الاطباء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َل ْ لا]
{ع حرف ، ق}
حرفی است که در زجر و ردع استعمال می شود. (منتهی الارب ). نه چنان است . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). حرف است برای رد سخن پیشین ، حاصل معنی آن این است که نه چنین باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بمعنی انته و لاتفعل است قوله تعالی : ایطمع کل امرء منهم ان یدخل جنة نعیم کلا (قرآن 70/38 و 39); ای لاتطمع. (منتهی الارب ).* حقاً. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). گاهی برای مسلم داشتن سخن غیر باشد در این صورت اسم باشد بمعنی حق است . (غیاث ) (آنندراج ). کقوله تعالی ; کلا لئن لم ینته لنسفعاً بالناصیة. (قرآن 96/14 و 15) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).* بمعنای «الای » استفتاحیه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* حرف جواب بمنزله ای . نعم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و «کلاوالقمر» را بهمین معنی حمل کرده اند. (منتهی الارب ). گویند: کلمه ای است مرکب از کاف تشبیه و لاء نفی و حرف لاء بجهت تاکید و تقویت معنی و بخاطر دفع این احتمال که هر دو کلمه بر معنای خود باقی هستند مشدد گردیده است . و برخی گویند: کلمه بسیط است . (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ ل َءْ]
{ع مص}
بسیار گیاه گردیدن زمین .* چریدن ماده شتر گیاه را: کلئت الناقه کلابالفتح ; چرید ناقه گیاه را.* (ع ا) گیاه خواه تر باشد یا خشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عشب . و در مثل است : «من مشی علی الکلا قذفناه فی الماء»; ای من وقف التهمة لمناه . (از اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک ُل ْ لَن ْ]
{ع ق}
در فارسی قید بکار رود. همگی . همه . طراً. تماماً. بتمامی . یکسره . یکباره . بالمرة. بالتمام . مقابل بعضاً. قاطبة. جمیعاً.کافةً. چنانکه : «کلاً ام بعضاً» (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).