همایون
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(هُ) 1 - (ص .) خجسته، مبارک . 2 - (اِ.) نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی .
اغسطس/آب , الامبراطور
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● blessed, ortunate, acred
August (m)
مبارک-خجسته

august ==> [.adj]: همایون، بزرگ جاه، عظیم، عالى نسب، ماه هشتم سال مسیحى که 31 روزاست، اوت

imperial ==> شاهنشاهى، پادشاهى، امپراتورى، با عظمت، (مجازى) عالى، با شکوه، مجلل، همایون، همایونى imperial

blessed ==> مبارک، سعید، خجسته، خوشبخت blessed

fortunate ==> [.adj]: خوشبخت، مساعد، خوش شانس، خوب

sacred ==> [.adj]: مقدس، روحانى، خاص، موقوف، وقف شده sacred


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{ص}
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است . (انجمن آرا). خجسته . فرخنده . فرخ . فرخجسته . میمون:
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.

فردوسی .


بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه .

فردوسی .


به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست .

فردوسی .


پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون .

فرخی .


جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون .

فرخی .


همیشه بر سر او سایه همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان .

فرخی .


آیین عجم ، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون .

عنصری .


بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین ودولت شاد.

مسعودسعد.


یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای .

اسدی .


دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است .

ناصرخسرو.


روزی بس همایون است و مجلسی مبارک . (تاریخ بیهقی ). تاریخ روزگار همایون او را برانم . (تاریخ بیهقی ). کارنامه این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه . (تاریخ بیهقی ). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه ). نام و آوازه عهد همایون ... بر امتداد ایام موبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه ).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون .

سوزنی .


تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.

خاقانی .


مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم .

انوری .


صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.

انوری .


من که این صفه همایونم
دایه خاک و طفل گردونم .

انوری .


در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون .

نظامی .


به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای .

نظامی .


علی الخصوص که دیباچه همایونش
به نام سعد ابوبکر سعدبن زنگی است .

سعدی .


ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است .

حافظ.


دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.

حافظ.


ترکیب ها:
-همایون آثار . همایون بال . همایون بخت . همایون پی . همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای . همایون سریرت . همایون شدن . همایون شکار. همایون فر. همایون کردن . همایون کن . همایون گاه . همایون نظر. همایونی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده . (انجمن آرا):
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس .

اسدی .

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
رجوع به همای و نیز رجوع به منظومه همای و همایون شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :
افتاده ام به کویش از آب دیده در گل
دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .

(از مجالس النفائس ص 303 از ترجمه فارسی ).

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که 32 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{ص}
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است . (انجمن آرا). خجسته . فرخنده . فرخ . فرخجسته . میمون:
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.

فردوسی .


بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه .

فردوسی .


به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست .

فردوسی .


پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون .

فرخی .


جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون .

فرخی .


همیشه بر سر او سایه همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان .

فرخی .


آیین عجم ، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون .

عنصری .


بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین ودولت شاد.

مسعودسعد.


یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای .

اسدی .


دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است .

ناصرخسرو.


روزی بس همایون است و مجلسی مبارک . (تاریخ بیهقی ). تاریخ روزگار همایون او را برانم . (تاریخ بیهقی ). کارنامه این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه . (تاریخ بیهقی ). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه ). نام و آوازه عهد همایون ... بر امتداد ایام موبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه ).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون .

سوزنی .


تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.

خاقانی .


مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم .

انوری .


صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.

انوری .


من که این صفه همایونم
دایه خاک و طفل گردونم .

انوری .


در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون .

نظامی .


به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای .

نظامی .


علی الخصوص که دیباچه همایونش
به نام سعد ابوبکر سعدبن زنگی است .

سعدی .


ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است .

حافظ.


دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.

حافظ.


ترکیب ها:
-همایون آثار . همایون بال . همایون بخت . همایون پی . همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای . همایون سریرت . همایون شدن . همایون شکار. همایون فر. همایون کردن . همایون کن . همایون گاه . همایون نظر. همایونی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده . (انجمن آرا):
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس .

اسدی .

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
رجوع به همای و نیز رجوع به منظومه همای و همایون شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :
افتاده ام به کویش از آب دیده در گل
دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .

(از مجالس النفائس ص 303 از ترجمه فارسی ).

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ه'ُ]
{اخ}
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که 32 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).