میم
(اِ. حر.) 1 - نام حرف بیست و هشتم از الفبای فارسی . 2 - (کن .) لب آن گاه که به شکر خنده گشوده شود. ؛ میم کاتب کنایه از: نابینا، کور. ؛ میم مطوق کنایه از: آلت مرد، نره .
(مَ یا مِ) (اِ.) 1 - درخت انگور، مو. 2 - شراب ناب .
[ فر. ] (اِ.) نوعی کمدی که در آن هنرپیشه به وسیلة حرکات، اعمال و احساسات را بیان کند، بدون آنکه سخنی بگوید.
[م ءَم م]
{ع ص ، ا}
دلیل و هادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلیل هادی . (از ذیل اقرب الموارد).* شتری که پیشرو شتران قافله باشد. مونث آن مئَمًّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر نری که پیشرو شتران نر باشد. مونث آن مئمة. (از ذیل اقرب الموارد).
{ع ص ، ا}
دلیل و هادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلیل هادی . (از ذیل اقرب الموارد).* شتری که پیشرو شتران قافله باشد. مونث آن مئَمًّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر نری که پیشرو شتران نر باشد. مونث آن مئمة. (از ذیل اقرب الموارد).
{فرانسوی ، ا}
نوعی کمدی که در آن هنرپیشه بوسیله حرکات اعمال و احساسات را بیان کند بدون آنکه سخنی بگوید.
{ا}
نام حرف بیست وهشتم از الفبای فارسی و بیست وچهارم از الفبای عربی . رجوع به «م » شود.
-اصحاب المیم ; آنهائی که مطالب و اسرار و گنجینه های مخفی را جستجو میکنند زیرا نخستین حرف این کلمه «م » است . (دزی ج 2 ص 630).
-چو میم ; مخفف چون میم . مانند میم . سخت تنگ به سان حلقه میم:
شاد و خرم زی و می میخور از دست بتی
که بود جایگه بوسه او تنگ چو میم .
کاین خط پیوسته بهم در چو میم
ره ندهد تا نکنندش دو نیم .
-چون میم ; مانند میم . رجوع به ترکیب قبل شود.
-حلقه میم ; دهان تنگ معشوق. (یادداشت مولف ).
-مانند حلقه میم ; سخت تنگ. (یادداشت مولف ):
دهان تنگ تو میم است گوئی
شکنج زلف تو جیم است گوئی .
-میم بودن ; شبیه حرف «م » بودن . سخت تنگ بودن . به سان حلقه «م » بودن .
-میم حلقه دار ; میم مطوق. رجوع به میم مطوق شود.
-میم زراندود ; کنایه از ماه . (آنندراج ).
-میم کاتب ; نابینا و کور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). کنایه از کورچشم . (غیاث ).
-میم مطوق ; آلت مردی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نره . میم حلقه دار:
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است .
نظامی (گنجینه گنجوی ص 151 و مخزن الاسرار ص 142).
* کنایه از لب آنگاه که به شکرخنده گشوده شود.* کنایه از دوات . (آنندراج ).* چاه . (ناظم الاطباء).* کنایه از مقعد. (آنندراج ).
نام حرف بیست وهشتم از الفبای فارسی و بیست وچهارم از الفبای عربی . رجوع به «م » شود.
-اصحاب المیم ; آنهائی که مطالب و اسرار و گنجینه های مخفی را جستجو میکنند زیرا نخستین حرف این کلمه «م » است . (دزی ج 2 ص 630).
-چو میم ; مخفف چون میم . مانند میم . سخت تنگ به سان حلقه میم:
شاد و خرم زی و می میخور از دست بتی
که بود جایگه بوسه او تنگ چو میم .
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
کاین خط پیوسته بهم در چو میم
ره ندهد تا نکنندش دو نیم .
نظامی .
-چون میم ; مانند میم . رجوع به ترکیب قبل شود.
-حلقه میم ; دهان تنگ معشوق. (یادداشت مولف ).
-مانند حلقه میم ; سخت تنگ. (یادداشت مولف ):
دهان تنگ تو میم است گوئی
شکنج زلف تو جیم است گوئی .
نظامی .
-میم بودن ; شبیه حرف «م » بودن . سخت تنگ بودن . به سان حلقه «م » بودن .
-میم حلقه دار ; میم مطوق. رجوع به میم مطوق شود.
-میم زراندود ; کنایه از ماه . (آنندراج ).
-میم کاتب ; نابینا و کور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). کنایه از کورچشم . (غیاث ).
-میم مطوق ; آلت مردی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نره . میم حلقه دار:
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است .
نظامی (گنجینه گنجوی ص 151 و مخزن الاسرار ص 142).
* کنایه از لب آنگاه که به شکرخنده گشوده شود.* کنایه از دوات . (آنندراج ).* چاه . (ناظم الاطباء).* کنایه از مقعد. (آنندراج ).
{ع ا}
نبیذ. (مهذب الاسماء). شراب ناب . (آنندراج ) (برهان ). شراب صاف و خالص و شراب ناب . (ناظم الاطباء).
نبیذ. (مهذب الاسماء). شراب ناب . (آنندراج ) (برهان ). شراب صاف و خالص و شراب ناب . (ناظم الاطباء).
[م َ / م]
{ا}
درخت انگور. مو.تاک . رز. (از فرهنگ نظام ).* شراب . می .
{ا}
درخت انگور. مو.تاک . رز. (از فرهنگ نظام ).* شراب . می .
{اخ}
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قائن شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی شمال باختری قائن سر راه شوسه قائن به گناباد. در جلگه گرم سیر با 272 تن سکنه آبش از قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قائن شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی شمال باختری قائن سر راه شوسه قائن به گناباد. در جلگه گرم سیر با 272 تن سکنه آبش از قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
[م َ ی َ]
{ا}
نام نوائی است از موسیقی . (ناظم الاطباء). نام مقامی است . (شعوری ).
{ا}
نام نوائی است از موسیقی . (ناظم الاطباء). نام مقامی است . (شعوری ).
[م ی َ]
{اخ}
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم ، واقع در 8 هزارگزی جنوب شرقی کهک . کوهستانی و سردسیر. تعداد سکنه 600 تن . آبش از قنات و محصولش غلات و پنبه و میوه جات است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . یک مناره سنگی در اراضی مزرعه نو و امامزاده و آثار قلعه خرابه قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
{اخ}
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم ، واقع در 8 هزارگزی جنوب شرقی کهک . کوهستانی و سردسیر. تعداد سکنه 600 تن . آبش از قنات و محصولش غلات و پنبه و میوه جات است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . یک مناره سنگی در اراضی مزرعه نو و امامزاده و آثار قلعه خرابه قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
[م َ ی َ]
{اخ}
در شاهنامه نام مکانی است به مشرق ایران:
چو برخاست آواز کوس از میم
همان گرد چون آبنوس از جرم .
{اخ}
در شاهنامه نام مکانی است به مشرق ایران:
چو برخاست آواز کوس از میم
همان گرد چون آبنوس از جرم .
فردوسی .