مزور
دارای اعتبار مشکوک, ساختگی, جعلی, قلب, بدلی, بدل, جعلی, الکی, نادرست, حرامزاده.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) زیارت شده .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ زَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) غذای بدون چربی که برای بیمار تجویز می کردند.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ زَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) دورو، تزویرکننده .
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● ambidextrous, atty, evious, uileful, nsidious, ordid

guileful ==> [.adj]: حیله گر، مزور

ambidextrous ==> ذوالیمینین

catty ==> شبیه گربه، گربه صفت

devious ==> [.adj]: بى راهه، کج، غیر مستقیم، منحرف، گمراه

insidious ==> [.adj]: پر از توطئه، موذى، دسیسه آمیز، خائنانه

sordid ==> [.adj]: پست، خسیس، چرک، کثیف، دون، شلخته، هرزه


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ]
{ع ص}
نعت مفعولی از زیارت . زیارت شده و دیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه به زیارت او شده اند. زیارت کرده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
شد تمام القصه مسجد بی فتور
بد سلیمان زائر و مسجد مزور.

مولوی .


خیرالزیارات فقدان المزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ زَوْ وَ]
{ع ص}
نعت مفعولی از تزویر. کژ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دروغ . (از اقرب الموارد) (دهار). مزخرف . مموًّه . بهتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
کنون خسرو شیرکش خوانمت من
که این نام برتو نباشد مزور.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 149).


مزور بود جز ترا نام شاهی
چو جز مر تو را نام مردی مزور.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 55).


از مذهب خصم خویش بررس
تا حق بشناسی از مزور.

ناصرخسرو.


هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.

ناصرخسرو.


جهان آینه است و درو هر چه بینی
خیال است و ناپایدار ومزور.

ناصرخسرو.


این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
و آن همچو صفر خالی ، آوازه مزور.

خاقانی .


* دروغی . دروغین . جعلی . کاذب . غیرحقیقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که باطن آن جز ظاهر است . ظاهر بخلاف باطن:
زر مغشوش کم بهاست برنج
زعفران مزور است زریر.

ناصرخسرو.


خود رازره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان .

سوزنی .


تا خط زهد تو مزور نشد
دیده بدو تر شد و او تر نشد.

نظامی .


و بعد از دو روز پسر مزور را باز فرستادند.

(جهانگشای جوینی ).


-خط مزور ; خط جعلی . خطی که از روی خط دیگری نویسند. خط تقلیدی و ساختگی و مجعول:
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش .

خاقانی .


جز خط مزور شب و روز
حاصل چه از این سرای دیگر.

خاقانی .


* خط فرودینه ، که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به خط (ترکیب خط مزورو خط فرودینه ) شود.
-قول مزور ; سخن بی اساس . گفتار کاذب . قولی که هر بار مغایر قبل باشد:
مرقول مزور سخنی باشد کانرا
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.

ناصرخسرو.


-نامه مزور ; نامه جعلی . نامه دروغی . نامه کذب آمیز. نامه ای که به نام دیگری جعل شده باشد: گفت چه گوئید اندر مردی که نامه مزور از من به عبداللّه الخزاعی برده است و بر من تزویر کرده از بهر فایده خویش . (تاریخ بیهقی ).
* بدل . مصنوع . ساختگی . قلب . الم غلمی . قلابی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننماید. (کلیله و دمنه ).
برده مهش ز مقنع عیدی به چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش .

خاقانی .


چون ماه نخشبند مزور از آن چومن
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.

خاقانی .


-دینار مزور ; دینار مغشوش . دینار تقلبی:
بگذارش تا بدین همی خرد
دینار مزور و حطامش را.

ناصرخسرو.


-زر مزور ; زر ناسره . زر غش دار. مقابل زر زده:
چون زر مزور نگرآن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش .

ناصرخسرو.


*آراسته شده . بر پای داشته شده و راست و نیکو کرده شده . (از منتهی الارب ):
بر پری روی سلیمانی برافشاندیم پاک
حله ها کز اشک داوودی مزور ساختیم .

خاقانی .


* شتر که سینه آن از دست مُذمٍّر وقت برآوردنش از شکم مادر کژ شده باشد و بعداصلاح و راست کردن هم کژ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).* (ا) آش تزویر و آشی که برای تسلی بیمار پزند. (ناظم الاطباء). آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. مزوره . (آنندراج ) (غیاث ). آش نرم . (ناظم الاطباء). مزورة. طعامی بی رمق و برساخته و خوش صورت که بیماران را پزند. طعام مریض . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا):
وز مزوّر چو به مرغ آیم باز
مرغ پران شوم ان شااللّه .

خاقانی .


و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.

خاقانی .


بجنب طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور.

خاقانی .


بیمار دل بخورد مزور نمیرسد
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است .

خاقانی .


برغم سیاهان شه پیل بند
مزور همیخورد از آن گوسفند.

نظامی .


هر دم مزوری کنم از هر سخن چه سود
بیمار اوست چند نماید مزورم .

عطار.


جوهری بیمار عرضی می توانی به شدن
سبزیی گر از زمرد در مزور میکنی .

ملاطغرا (آنندراج ).


زشت باشد نزلهای آسمانی پیش روی
همچو بیماران نظرسوی مزور داشتن .

قاآنی .


و رجوع به مزوره و مزورة شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ زَوْ و]
{ع ص}
نعت فاعلی از مصدر تزویر. آرایش کننده دروغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکر و فریب کننده و دروغ گوی . (آنندراج ) (غیاث ). ریاکار. با تزویر. حیله کار. شیاد. تزویرگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و عقل من چون قاضی مزور. (کلیله و دمنه ).
خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت
مزور آمد و خائن چو سکه قلاب .

خاقانی .


* زینت دهنده ظاهر سخن . (ناظم الاطباء). مداهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).* آرایش کننده و بر پای دارنده چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* راست و نیکو کننده چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* مایل کننده و گرامی دارنده زائر.* باطل کننده شهادت .* نشان کننده به زور و بهتان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* آماده کننده سخن را در پیش نفس خود. (ناظم الاطباء).