غلبه
(غَ لَ بِ) [ ع . غلبة ] 1 - (مص ل .) پیروز گشتن، چیره شدن . 2 - (اِمص .) چیرگی، پیروزی . 3 - تسلط، استیلا. 4 - کثرت، فراوانی . 5 - (اِ.) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام . 6 - بانگ، فریاد.
الضربت , الغزو , الهیمنت , النصر
الضربت , الغزو , الهيمنت , النصر
● conquest, ominance, omination, redominance, reponderance, reponderancy
antonomasia ==> غلبهbeat ==> (past: beat ; past participle: beaten) ـ [.v]: تپیدن، زدن، کتک زدن، چوب زدن، شلاق زدن، کوبیدن [.n]: ضرب، ضربان، ضربان نبض و قلب، زمان عبور کلمه، تپش، ضربت موسیقى، غلبه، پیشرفت، زنشconquest ==> [.n]: غلبه، پیروزى، غلبه کردنdominance ==> [.n]: تسلط، نفوذ، غلبهdomination ==> [.n]: سلطه، تسلط، غلبه، استیلا، تفوق، تحکم، چیرگىprepotency ==> قدرت کامل، نفوذ بسیار، غلبه، تفوق بسیارvictory ==> [.n]: پیروزى، فیروزى، ظفر، فتح، نصرت، فتح و ظفر، غلبه victory predominance ==> (preminence , predominancy =) ـ [.n]: برترى، علو، رجحان، تفوقpreponderancy
[غ ُ ب َ / ب]
{ا}
پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه . (فرهنگ اسدی ). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانندعکه ، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است . (از فرهنگرشیدی ). عقعق. کلاغ پیسه . (فرهنگ اسدی ). کلاژه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کسک . کشک . زاغچه . زاغی:
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند.
سه حاکمکند اینجا چون غلبه همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون و خسیس اند .
منجیک (از فرهنگ اسدی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
زاغ سیه بدم یکچند ونون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ.
دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله .
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی .
* سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).
{ا}
پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه . (فرهنگ اسدی ). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانندعکه ، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است . (از فرهنگرشیدی ). عقعق. کلاغ پیسه . (فرهنگ اسدی ). کلاژه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کسک . کشک . زاغچه . زاغی:
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند.
ابوالعباس (از صحاح الفرس ).
سه حاکمکند
میخواره و زن باره و ملعون و خسیس اند
منجیک (از فرهنگ اسدی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
زاغ سیه بدم یکچند ونون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ.
منجیک (از فرهنگ اسدی ).
دزدی
روی چونانکه پخته تفشیله .
منجیک .
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی .
ناصرخسرو.
* سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).