زوج
(زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شوهر. 2 - عددی که بر 2 بخش پذیر باشد.
الزوج , حتی , الزوج , التوام , حتی
الزوج , حتي , الزوج , التوام , حتي
جفت
جفت
1-جُفت، تُروِه (برهان)، ده (فرهنگ پهلوی) 2-شُوی، شوهَر 3-بَخشیک، شُماره ای که آن را به دو بهرهی برابر می توان بخش کرد 4-تا، تای چیزی
● brace, ouple, ual, uo, ven, win, air
conjoin ==> [.v]: پیوستن، وصل کردن، قرین شدن، مقترن، (حقوق) همسر، زوجcouple ==> [.v. & n]: زوج، جفت، دوتا، زن و شوهر، به هم بستن، پیوستن، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردنeven ==> [.v]: زوج، عدد زوج، (مثل 2 و 4 و 6 و 8)، هموار، صاف، مسطح، تراز، مساوى، هموار کردن، صاف کردن، واریز کردن، حتى، هم، درست، اعداد جفت even pair ==> [.vt. & n]: جفت، زوج، زن و شوهر، هر چیز دو جزیى، جفت کردن و شدن، جور کردن و شدن pair spouse ==> [.n]: زن یا شوهر، همسر، زوج، زوجه، همسر کردنtwain ==> [.n]: دو، دوتا، جفت، زوج، توام، دوقلو، چند قلوtwin ==> [.adj. & vt. & n]: دوقلو، توام، همزاد، (در جمع) جوزا، هم شکمان، زوج، جفت، دوتا، توام کردن، جفت کردن twin brace ==> [.vt. & n]: ابرو، آکولاد، تحریک احساسات، تجدید و احیاى روحیه، بند شلوار، خط ابرو، با بست محکم کردن، محکم بستن، در مقابل فشار مقاومت کردن، آتل brace dual ==> [.adj. & n]: همزاد، دو واحدى، دوتایى، دولا، دوجنبه اى dual duo ==> (موسیقى) آواز یا موسیقى دو نفرى
[زَ]
{ع مص}
فساد انداختن میان قوم و برآغالانیدن ایشان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).* (ا) شوی و زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جفت خواه مذکر باشد خواه مونث ، مگر فقهای متاخرین در مونث ها زیاده کرده اند و «زوجه » گویند اگرچه نزد اهل لغت نیست و ابن حاج نوشته که هر دو نر و ماده و مجموع را زوج گفتن خطاست زیرا که هر واحد از نر و ماده زوج باید گفت و هر دو مجموع را زوجان و زوجین باید خواند. (غیاث ) (آنندراج ). یقال : هو زوجها و هی زوجته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعل .شوی . شوهر. همسر. جفت . همتا. زن . حلیل . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). شوهر. (دزی ج 1 ص 610).* جفت . خلاف فرد. یقال : زوج او فرد; یعنی جفت یا طاق. و یقال : الاثنین هما زوجان و هما زوج کما یقال هما سیان و هما سواء و اشتریت زوجی حمام (خریدم یک جفت کبوتر یعنی یک نر و یک ماده ) و عندی زوجا نعل (یعنی یک جفت پاپوش ). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه فی سورة هود فی قراءة حفص : «قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین ». (قرآن 11/40). (اقرب الموارد). هر واحدی که یکی دیگر از جنس خود با آن باشد. (جفت ، مقابل طاق)از ابن انباری نقل است که عامه خطا میکنند و گمان می برند که «زوج » بمعنی «دو» است ولی عرب بر این عقیده نیست زیرا «زوج » را بصورت مفرد بکار نمی برد بلکه «زوجان » بصیغه تثنیه بکار می برد (برای دو فرد) و برای مفرد مذکر «فرد» و برای مفرد مونث «فردة» بکار می برد. (از اقرب الموارد).* در اصطلاح حساب قدیم ، بمعنی عددی که چون آنرا نصف کنند هر دو حصه مساوی باشد بغیر شکستن ، مثلاً چهار و شش و هشت . (از غیاث ) (از آنندراج )... جفت بود، و این آن عدد است که به دو پاره مانند یکدیگر توان کردن ای به دو نیم . و اول جفتها دو است و متوالی 2، 4، 6، 8، 10. (التفهیم بیرونی ص 34). در علم حساب اگر عدد منقسم شود به متساویین صحیحین آنرا زوج خوانند و اگر نشود فرد. (از نفائس الفنون ). خلاف فرد باشد. محاسبان گفته اند عدد صحیح اگر به دو نیمه صحیح منقسم گردید پس آن عدد زوج است والا فرد است مانند سه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-زوج الزوج ; آن است که بدو نیم شودو نیمه او بدو نیم شود و همچنین همیشه تا به یکی رسد چون هشت . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر به تنصیف منتهی به واحد شود همچو چهار آن را زوج الزوج خوانند. (از نفائس الفنون ). اگر زوج قبول تنصیف کرد تاواحد، آن را زوج الزوج نامند مانند هشت که نصف آن چهار و نصف چهار دو و نصف دو یک است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-زوج الزوج و الفرد ; عدد زوج اگر به تنصیف منتهی با واحد نشود، اگر زیاده از یک بار قابل تنصیف باشدآنرا زوج الزوج و الفرد خوانند همچو دوازده . (از نفائس الفنون ). آن است که به دو نیم بیش از یک بار شود و به یکی نرسد چون دوازده . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر در تنصیف به یک پایان نیافت ، آنگاه خالی از دو حالت نخواهد بود: یا اینکه بیش از یک نوبت قابل تقسیم به دو می باشد و بس ، مانند دوازده که آن را زوج الزوج و الفرد نامند. یا آنکه فقط یک نوبت قابل تقسیم به دو می باشد و بس ، مانند شش که آنرا زوج الفرد نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ترکیب بعدشود.
-زوج الفرد ; آن است که یک بار به دو نیم شود وبس و به یکی نرسد چون ده . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر به تنصیف منتهی به واحد نشود، اگر قابل تنصیف نباشد الا یک بار آن را زوج الفرد خوانند همچو شش .(از نفائس الفنون ). رجوع به ترکیب قبل شود.
* دستگاه دو حامل مساوی و موازی و مختلف الجهت که محملشان یکی نباشد در مکانیک زوج یا جفت نامیده میشود. اگر حاملهای نمایش دو نیرو وارد بر یک جسم دارای این شرایط باشند این دو نیرو یک زوج را تشکیل میدهند، صفحه دو نیرو را صفحه عمل زوج و فاصله محملهای آنها را بازوی زوج نامند. یک زوج قوه وارد بر یک جسم صلب ، نمی تواند در حال تعادل باشد بلکه گرایش دارد که جسم را در حول محوری عمود بر صفحه عمل زوج بگرداند. عزم زوج عبارتست از حاصل ضرب کمیت یکی از دو نیرو در بازوی زوج . و برحسب اینکه گرایش زوج حرکت دادن جسم در خلاف جهت عقربه های ساعت یا موافق آن باشد عزم آنرا مثبت یا منفی حساب کنند. در مکانیک ثابت می شود که عمل زوج باعزم آن مشخص میشود بدین معنی که اگر بجای زوجی واردبر یک جسم زوج دیگری در همان صفحه یا در صفحه موازی با آن و با همان عزم بر جسم وارد کنیم تاثیر دو زوج بر جسم یکسان خواهد بود. بدین جهت است که در مسائل فنی اغلب زوج را بوسیله قوسی که جهت گردش ناشی اززوج را نشان میدهد نمایش دهند بی آنکه زوج را رسم کنند... در مکانیک ثابت میشود که اگر زوجی بر یک جسم صلب و آزاد تاثیر کند گرایش دارد که آنرا در حول مرکز ثقلش دوران دهد و اگر جسمی دارای محور دوران ثابتی باشد تاثیر زوجی که در صفحه عمود بر این محور بر جسم وارد شود از وضع زوج در این صفحه مستقل است . بحث منظم از خواص زوج را اول بار لوئی پوانسو ریاضی دان فرانسوی بمیان آورد. (از دائرة المعارف فارسی ).* اهل رمل یک نقطه شکل رمل را فرد خوانند و دو نقطه را زوج و آن را لحیان نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به همین کتاب شود.* هر چیز که مر او را نظیری باشد مانند اصناف و الوان و یا مر او را نقیضی بود مانند تر و خشک و روز و شب و شیرین و تلخ . (ناظم الاطباء).* صنف . ج ، ازواج . قوله تعالی : فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتی . (قرآن 20/53). (ناظم الاطباء). صنف از کل شی و در قرآن : و انبتت من کل زوج بهیج . (قرآن 22/5). (اقرب الموارد).* پوششی که بر هودج افکنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).* رنگ ازدیبا و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکل و رنگ از دیبا و مانند آن . ج ، ازواج . (از اقرب الموارد).* قرین و یار. ج ، ازواج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).* نام دو استخوان سخت در هر یک از دو طرف صدغ از استخوانهای سر که عضل فک اسفل از پی آن است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و بر هر جانبی بر جایگاه صدغ دو پاره استخوانست صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد و بوریب نهاده است یک سر با استخوان پیشانی پیوسته است و دیگر سر به بالای ابرو و این هر دو پاره را زوج گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
-عظم زوج ; عظم صدغین . (یادداشت ایضاً).
* یوغ گاو.* جفت . زمین . بنه . (فرهنگ فارسی معین ). مقدار زمینی که در یک فصل بتوان با یک جفت گاو آنرا کشت و زرع نمود. (از دزی ج 1 ص 611).
{ع مص}
فساد انداختن میان قوم و برآغالانیدن ایشان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).* (ا) شوی و زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جفت خواه مذکر باشد خواه مونث ، مگر فقهای متاخرین در مونث ها زیاده کرده اند و «زوجه » گویند اگرچه نزد اهل لغت نیست و ابن حاج نوشته که هر دو نر و ماده و مجموع را زوج گفتن خطاست زیرا که هر واحد از نر و ماده زوج باید گفت و هر دو مجموع را زوجان و زوجین باید خواند. (غیاث ) (آنندراج ). یقال : هو زوجها و هی زوجته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعل .شوی . شوهر. همسر. جفت . همتا. زن . حلیل . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). شوهر. (دزی ج 1 ص 610).* جفت
-زوج الزوج ; آن است که بدو نیم شودو نیمه او بدو نیم شود و همچنین همیشه تا به یکی رسد چون هشت . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر به تنصیف منتهی به واحد شود همچو چهار آن را زوج الزوج خوانند. (از نفائس الفنون ). اگر زوج قبول تنصیف کرد تاواحد، آن را زوج الزوج نامند مانند هشت که نصف آن چهار و نصف چهار دو و نصف دو یک است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-زوج الزوج و الفرد ; عدد زوج اگر به تنصیف منتهی با واحد نشود، اگر زیاده از یک بار قابل تنصیف باشدآنرا زوج الزوج و الفرد خوانند همچو دوازده . (از نفائس الفنون ). آن است که به دو نیم بیش از یک بار شود و به یکی نرسد چون دوازده . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر در تنصیف به یک پایان نیافت ، آنگاه خالی از دو حالت نخواهد بود: یا اینکه بیش از یک نوبت قابل تقسیم به دو می باشد و بس ، مانند دوازده که آن را زوج الزوج و الفرد نامند. یا آنکه فقط یک نوبت قابل تقسیم به دو می باشد و بس ، مانند شش که آنرا زوج الفرد نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ترکیب بعدشود.
-زوج الفرد ; آن است که یک بار به دو نیم شود وبس و به یکی نرسد چون ده . (التفهیم بیرونی ص 35). عدد زوج اگر به تنصیف منتهی به واحد نشود، اگر قابل تنصیف نباشد الا یک بار آن را زوج الفرد خوانند همچو شش .(از نفائس الفنون ). رجوع به ترکیب قبل شود.
* دستگاه دو حامل مساوی و موازی و مختلف الجهت که محملشان یکی نباشد در مکانیک زوج یا جفت
-عظم زوج ; عظم صدغین . (یادداشت ایضاً).
* یوغ گاو.* جفت . زمین . بنه . (فرهنگ فارسی معین ). مقدار زمینی که در یک فصل بتوان با یک جفت گاو آنرا کشت و زرع نمود. (از دزی ج 1 ص 611).


