دیوار
[ په . ] (اِ.) 1 - جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند. 2 - حایل میان دو چیز. ؛ دیوار کسی کوتاه بودن کنایه از: زبون و ناتوان بودن . ؛ دیوار حاشا بلند بودن کنایه از: همه چیز را آسان انکار کردن .
الستارت , التسییج , السیاج , الشاشت , الحایط
● enclosure, all
Die bauer (oustide wall),Mauer (f),Wand (f), Einzäunung (f),Fechten,Staket (n),Vorhang (m),Zaun (m)
■
sm
muro
---------------- Ghowli@gmail.com
muro
---------------- Ghowli@gmail.com
bulkhead ==> [.n]: تیغه، دیوار، تاق نما، تاقکbulwark ==> [.n]: خاکریز، بارو، دیوار (ساحلى)، دیواره سد، موج شکن، (مجازى) پناه، سنگربندى، حامىcurtain ==> [.v. & n]: پرده، جدار، دیوار، حجاجب، غشاء، (مجازى) مانع curtain enclosure ==> [.n]: پیوست، در جوف، حصار، چاردیوارى، محوطه، دیوار، حصارکشى، چینه کشى، چینه، ضمیمه، (جمع) ضمائم، میان بارfence ==> [.vt. & n]: حصار، دیوار، پرچین، محجر، سپر، شمشیر بازى، خاکریز، پناه دادن، حفظ کردن، نرده کشیدن، شمشیر بازى کردن fence screen ==> [.vt. & n]: پرده، روى پرده افکندن، غربال، غربال کردن، پرده سینما، صفحه تلویزیون، دیوار، تخته حفاظ، تور سیمى، پنجره تورى دار، الک کردن، تور سیمى نصب کردن (به در و پنجره)، روى پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن screen wall ==> [.vt. & n]: دیوار، جدار، حصار، محصور کردن، حصار دار کردن، دیوار کشیدن، دیوارى wall مجازی
[دی]
{ا}
(از: دیو + آر، علامت نسبت ). (بهار عجم ). جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). دیفال . دیوال . لاد. (یادداشت مولف ). کت . (بلهجه طبری ). ترجمه جدار و دیوال تبدیل آن است زیرا که را و لام بهمدیگر بدل میشوند نیز با فاتبدیل می یابد لهذا فارسیان گاهی دیوار را دیفال نیزگویند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). تَرا:
نه پا دیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.
دیوار و دریواس فرو گشت و برآمد
بیم است که یکباره فرود آید دیوار.
دیوار کهن گشته نبردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.
تا نکردی خاک را با آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر.
بدینگونه سی و دو فرسنگ تنگ
ازینروی و آنروی دیوار سنگ.
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه .
ز مژگان فروریخت خون مادرش
فراوان بدیوار برزد سرش .
چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش
که دیوار دارد بگفتار گوش .
یکی را سد یاجوج است دیوار
یکی را روضه خلد است بالان .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
در و دیوارهای آن خانه نیکو نگاه کنید. (تاریخ بیهقی ).
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
بدیوار ویران که گیرد پناه .
ز پولاد ده میل دیوار بود
بدو بر ز خشت و سنان خار بود.
گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست .
ای شب تار تازیان بچپ و راست
بر زنی آخر سر عزیز بدیوار.
دیوار بلند است تا نبیند
کانجاش چه ماند از برون خانه .
بخلوت نیزش از دیوار می پوش
که باشد در پس دیوارهاگوش .
لب بگشا گرچه در او نوشهاست
کز پس دیوار بسی گوشهاست .
مکن پیش دیوار غیبت بسی
بود کز پسش گوش دارد کسی .
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته ست پند بر دیوار.
چهار گوشه دیوار خود بخاطرجمع
که کس نگوید ازاینجا بخیز و آنجا رو.
خوانده در گوش او در و دیوار
لیس فی الدار غیره دیار.
-امثال :
از دیوار شکسته و زن سلیطه باید پرهیز کرد .
الهی دیوار هیچکس کوتاه نباشد .
در بتو می گویم دیوار تو بشنو .
دیوار حاشا بلند است .
دیوار موش دارد موش گوش دارد، پس دیوار گوش دارد .
دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندید .
کم بود جن و پری ، یکی هم از دیوار پرید .
مثل دیوار ; که هیچ اظهار تاثر نکند. که هیچ سخن نگوید.
-بینی بدیوار آمدن ; بحرمان و یاس سخت دچار گشتن . (یادداشت مولف ):
بتاریکی اندر گزاف از پی او
مدو کت بر آید بدیوار بینی .
-پای دیوار ; بیخ دیوار. بنیاد دیوار. بن دیوار:
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی مایست .
-چاردیوار ; کنایه از خانه و منزل:
دو لختی در چاردیوار بست .
بگفت از پس چاردیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش .
و رجوع به چهاردیوار شود.
-چهاردیوار ; محوطه . زمین محصور از چهار جهت . کنایه از خانه و منزل: و یک روز بنزدیک آن چهار دیوار برگذشت . (ترجمه طبری بلعمی ).
-دیوار اندودن ; پوشاندن دیوار را بوسیله مالیدن ماده ای بر روی آن چنانکه مالیدن کاهگل و یا قیر بدیوار. (یادداشت مولف ).
-دیوار بدیوار ; بی فاصله . متصل بهم با فاصله دیواری . رجوع به ترکیب همسایه دیوار بدیوار شود.
-دیوار بستن ، دیوار کشیدن ، دیوار برآوردن ; ایجاد سد و مانع کردن:
ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود
در پیش چشم دشمنان دیوار بندم عاقبت .
-دیوار بلند ; دولت و توانگری . (ناظم الاطباء). منعم و مالدار. (از آنندراج ). کنایه از دولتمند. (غیاث ).
-دیوار بینی ; حجاب ما بین دو سوراخ بینی . (ناظم الاطباء). اخرم ; کسی که دیوار بینی اش بریده باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بینی شود.
-دیوار خانه روزن شدن ; کنایه از خراب شدن خانه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-دیوار صوت (در فرانسه سوپرسونیک ، برتر از صوتی یا ابر صوتی )، وصف سرعتهای برتر از سرعت صوت یا حرکت (خاصه پرواز) با چنین سرعتها . سرعتهای کمتر از سرعت صوت را سوسونیک یا زیرصوتی و سرعتهای مساوی حرکت صوت را (سونیک = صوتی ) میخوانند و حرکات سوپرسونیک با سرعتهای بسیار زیاد را هیپرسونیک گویند. (دائرة المعارف فارسی ).
-دیوار کسی را کوتاه ساختن ; عاجز و زبون گردانیدن . (آنندراج ). ضعیف ساختن و ناتوان کردن . (ناظم الاطباء).
-دیوار کسی را کوتاه دیدن ; کنایه است از او را عاجز و زبون دیدن . (غیاث ) (آنندراج ):
غمت صد رخنه بر جان کرد ما را
مگر دیوار ما کوتاهتر دید.
-دیوار گلین ; دیواری که از گل ساخته باشند. (ناظم الاطباء). چینه .
-* سد و بندورغ . (ناظم الاطباء).
-دیوار ندبه ; دیوار سنگی عظیمی به ارتفاع پانزده متر در بیت المقدس نزدیک مسجد عمر، حوالی معبد قدیم سلیمان . یهودیان هر روز جمعه در جلو آن گرد می آمدند و بر ویرانی بیت المقدس ندبه میکردند و این رسم از قرن اول میلادی سابقه داشته است . (دائرة المعارف فارسی ).
-رو به دیوار کردن ; مقابل دیوار ایستادن .
-* به مانعی روی آوردن:
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی بدیوار مکنی .
-همسایه دیوار بدیوار ; همسایه که خانه او بخانه تو پیوسته است . جارالجنب . جار بیت بیت . (یادداشت مولف ). رجوع به همسایه و ترکیبات آن شود.
* سور و حصار: پیروزبن یزدجرد نرم ... دیوار شهرستان اصفهان کرده است . (فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 83). دیواری بگرد این همه درکشید. (حدود العالم ).
-دیوار بزرگ چین ; دیوار دفاعی مستحکم معروفی به ارتفاع شش تا پانزده متر و به ضخامت 5/4 تا 5/7 متر که بطول حدود دو هزار کیلومتر بین مغولستان و چین بمعنی اخص ممتد است و در فواصل معین برجها دارد. در قرن سوم قبل از میلاد در عهد امپراطور هوانگ تی ، از سلسله چین بتوسط سیصد هزار تن (اغلب از مجرمین ) ساخته شد و در 204 ق.م . پس از (18 سال ) به اتمام رسید. طول آن با تمام انشعابات و پیچ و خمها سه هزار و دویست کیلومتر است صورت کنونی آن از دوره سلسله مینگ است . دیوار چین چهار دروازه عمده داشت ; شانهایکوان ، نانکو، ین من و کیایوکوان . امروز از دیوار چین فقط بعنوان مرز جغرافیایی استفاده میشود. (از دائرة المعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2256، 2255 شود.
-دیوار حصار ; باروی قلعه . (ناظم الاطباء).
* مولف در یادداشتی شاهد زیر را که از نوروزنامه برای کلمه دیوار نقل نموده اند در ذیل همان یادداشت به کلمه «سرکل مورال » ارجاع داده اند که اینک پس از ذکر شاهد از نوروزنامه تعریفی را که لاروس در ذیل «سرکل مورال » آورده است نقل میکنیم : هر آلتی که رصد رابکار آید بساختند از دیوار و ذات الحلق و مانند آن .(نوروزنامه ص 70). ابزاری است که مورد استفاده منجمان و ستاره شناسان قرار گیرد، یک دایره بزرگ دیواری که مساحت آن با دقت تقسیم شده است و این دستگاه یا ابزار در موازات دیواری قرار گرفته که میتواند بدور یک محور عمودی گردش کند.* درختی از طایفه صنوبر که همیشه سبز است و سرو کوهی نیز گویند و بتازی عرعر نامند. (ناظم الاطباء).* کنایه از هرچیزی است که اسباب جدایی قوم مقرب خدا گردد. (از قاموس کتاب مقدس ).
{ا}
(از: دیو + آر، علامت نسبت ). (بهار عجم ). جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). دیفال . دیوال . لاد. (یادداشت مولف ). کت . (بلهجه طبری ). ترجمه جدار و دیوال تبدیل آن است زیرا که را و لام بهمدیگر بدل میشوند نیز با فاتبدیل می یابد لهذا فارسیان گاهی دیوار را دیفال نیزگویند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). تَرا:
نه پا دیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.
رودکی .
دیوار و دریواس فرو گشت و برآمد
بیم است که یکباره فرود آید دیوار.
رودکی .
دیوار کهن گشته نبردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار.
رودکی .
تا نکردی خاک را با آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر.
طیان .
بدینگونه سی و دو فرسنگ تنگ
ازینروی و آنروی دیوار سنگ.
فردوسی .
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه .
فردوسی .
ز مژگان فروریخت خون مادرش
فراوان بدیوار برزد سرش .
فردوسی .
چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش
که دیوار دارد بگفتار گوش .
فردوسی .
یکی را سد یاجوج است دیوار
یکی را روضه خلد است بالان .
عنصری .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری .
در و دیوارهای آن خانه نیکو نگاه کنید. (تاریخ بیهقی ).
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
بدیوار ویران که گیرد پناه .
اسدی .
ز پولاد ده میل دیوار بود
بدو بر ز خشت و سنان خار بود.
اسدی .
گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست .
ناصرخسرو.
ای شب تار تازیان بچپ و راست
بر زنی آخر سر عزیز بدیوار.
ناصرخسرو.
دیوار بلند است تا نبیند
کانجاش چه ماند از برون خانه .
ناصرخسرو.
بخلوت نیزش از دیوار می پوش
که باشد در پس دیوارهاگوش .
نظامی .
لب بگشا گرچه در او نوشهاست
کز پس دیوار بسی گوشهاست .
نظامی .
مکن پیش دیوار غیبت بسی
بود کز پسش گوش دارد کسی .
سعدی .
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته ست پند بر دیوار.
سعدی .
چهار گوشه دیوار خود بخاطرجمع
که کس نگوید ازاینجا بخیز و آنجا رو.
ابن یمین .
خوانده در گوش او در و دیوار
لیس فی الدار غیره دیار.
شیخ بهائی .
-امثال :
از دیوار شکسته و زن سلیطه باید پرهیز کرد .
الهی دیوار هیچکس کوتاه نباشد .
در بتو می گویم دیوار تو بشنو .
دیوار حاشا بلند است .
دیوار موش دارد موش گوش دارد، پس دیوار گوش دارد .
دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندید .
کم بود جن و پری ، یکی هم از دیوار پرید .
مثل دیوار ; که هیچ اظهار تاثر نکند. که هیچ سخن نگوید.
-بینی بدیوار آمدن ; بحرمان و یاس سخت دچار گشتن . (یادداشت مولف ):
بتاریکی اندر گزاف از پی او
مدو کت بر آید بدیوار بینی .
ناصرخسرو.
-پای دیوار ; بیخ دیوار. بنیاد دیوار. بن دیوار:
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی مایست .
سعدی .
-چاردیوار ; کنایه از خانه و منزل:
دو لختی در چاردیوار بست .
نظامی .
بگفت از پس چاردیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش .
سعدی .
و رجوع به چهاردیوار شود.
-چهاردیوار ; محوطه . زمین محصور از چهار جهت . کنایه از خانه و منزل: و یک روز بنزدیک آن چهار دیوار برگذشت . (ترجمه طبری بلعمی ).
-دیوار اندودن ; پوشاندن دیوار را بوسیله مالیدن ماده ای بر روی آن چنانکه مالیدن کاهگل و یا قیر بدیوار. (یادداشت مولف ).
-دیوار بدیوار ; بی فاصله . متصل بهم با فاصله دیواری . رجوع به ترکیب همسایه دیوار بدیوار شود.
-دیوار بستن ، دیوار کشیدن ، دیوار برآوردن ; ایجاد سد و مانع کردن:
ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود
در پیش چشم دشمنان دیوار بندم عاقبت .
ناصرخسرو.
-دیوار بلند ; دولت و توانگری . (ناظم الاطباء). منعم و مالدار. (از آنندراج ). کنایه از دولتمند. (غیاث ).
-دیوار بینی ; حجاب ما بین دو سوراخ بینی . (ناظم الاطباء). اخرم ; کسی که دیوار بینی اش بریده باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بینی شود.
-دیوار خانه روزن شدن ; کنایه از خراب شدن خانه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-دیوار صوت (در فرانسه سوپرسونیک ، برتر از صوتی یا ابر صوتی )، وصف سرعتهای برتر از سرعت صوت یا حرکت (خاصه پرواز) با چنین سرعتها
-دیوار کسی را کوتاه ساختن ; عاجز و زبون گردانیدن . (آنندراج ). ضعیف ساختن و ناتوان کردن . (ناظم الاطباء).
-دیوار کسی را کوتاه دیدن ; کنایه است از او را عاجز و زبون دیدن . (غیاث ) (آنندراج ):
غمت صد رخنه بر جان کرد ما را
مگر دیوار ما کوتاهتر دید.
امیر شاهی .
-دیوار گلین ; دیواری که از گل ساخته باشند. (ناظم الاطباء). چینه .
-* سد و بندورغ . (ناظم الاطباء).
-دیوار ندبه ; دیوار سنگی عظیمی به ارتفاع پانزده متر در بیت المقدس نزدیک مسجد عمر، حوالی معبد قدیم سلیمان . یهودیان هر روز جمعه در جلو آن گرد می آمدند و بر ویرانی بیت المقدس ندبه میکردند و این رسم از قرن اول میلادی سابقه داشته است . (دائرة المعارف فارسی ).
-رو به دیوار کردن ; مقابل دیوار ایستادن .
-* به مانعی روی آوردن:
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی بدیوار مکنی .
سعدی .
-همسایه دیوار بدیوار ; همسایه که خانه او بخانه تو پیوسته است . جارالجنب . جار بیت بیت . (یادداشت مولف ). رجوع به همسایه و ترکیبات آن شود.
* سور و حصار: پیروزبن یزدجرد نرم ... دیوار شهرستان اصفهان کرده است . (فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 83). دیواری بگرد این همه درکشید. (حدود العالم ).
-دیوار بزرگ چین ; دیوار دفاعی مستحکم معروفی به ارتفاع شش تا پانزده متر و به ضخامت 5/4 تا 5/7 متر که بطول حدود دو هزار کیلومتر بین مغولستان و چین بمعنی اخص ممتد است و در فواصل معین برجها دارد. در قرن سوم قبل از میلاد در عهد امپراطور هوانگ تی ، از سلسله چین بتوسط سیصد هزار تن (اغلب از مجرمین ) ساخته شد و در 204 ق.م . پس از (18 سال ) به اتمام رسید. طول آن با تمام انشعابات و پیچ و خمها سه هزار و دویست کیلومتر است صورت کنونی آن از دوره سلسله مینگ است . دیوار چین چهار دروازه عمده داشت ; شانهایکوان ، نانکو، ین من و کیایوکوان . امروز از دیوار چین فقط بعنوان مرز جغرافیایی استفاده میشود. (از دائرة المعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2256، 2255 شود.
-دیوار حصار ; باروی قلعه . (ناظم الاطباء).
* مولف در یادداشتی شاهد زیر را که از نوروزنامه برای کلمه دیوار نقل نموده اند در ذیل همان یادداشت به کلمه «سرکل مورال » ارجاع داده اند که اینک پس از ذکر شاهد از نوروزنامه تعریفی را که لاروس در ذیل «سرکل مورال »


