خانم
(نُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زن بزرگ زاده . 2 - عنوانی که برای احترام، پیش یا پس از نام زنان گفته می شود.
السیدت , العشیقت , الزوجت
السيدت , العشيقت , الزوجت
بانو
بانو
تُرکی، بانو، ناریک (فرهنگ پهلوی)
● Dame, ady, adam, adame, istress, s or Ms, ife, omanhood
Dame (f),Dame[noun], Donna,Ehefrau (f),Ehegattin (f),Frau (ehe),Frau (f),Gattin (f),Weib (f)
■
sf
signora
---------------- Ghowli@gmail.com
signora
---------------- Ghowli@gmail.com
نامه نگاریdear ==> [.adv]: به طور عزیز، گراناسپانیاییsenora ==> (در اسپانیا، ایتالیا) بانو، خانمآلمانیFraudame ==> [.n]: بانو، خانم، بى بى، کدبانو، مدیره dame dona ==> (در اسپانیا) بانو، خانمdonna ==> [.n]: (در ایتالیا) عنوان مودبانه بانوان، بانو، خانم donna gentlewoman ==> [.n]: بانو، خانم، زن نجیب، زن با تربیتgoodwife ==> [.n]: بانو، کدبانوى خانه، خانمlady ==> [.n]: بانو، خانم، زوجه، رئیسه خانه lady madem ==> بانو، خانم، مادام، فاحشهmademe ==> بانو، خانم، مادام، فاحشهmissy ==> [.n]: خانم کوچولو، دختر خانم، خانمmistress ==> [.n]: بانو، خانم، کدبانو، معشوقه، دلبر، یار mistress mrs ==> خانم، بانو
[ن ُ]
{ترکی ، ا}
بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرًّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم:
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی .
* لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم .* فاحشه . جنده . زانیه .
-خانم بزرگ ; برترین زن خانه . گاهی نوادگان ، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند.
-خانم کوچک ; بانوچه . دوشیزه .
-خانم کوچولو ; لقب گونه ای است که به دختران دهند.
-خانم و خاتون ; با کمال حرمت . با وقار تمام . چون : مثل خانم و خاتون ها برو اینکار را کن .
-امثال :
خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده ; چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و حکم دهخدا).
{ترکی ، ا}
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی .
ایرج میرزا.
* لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم .* فاحشه . جنده . زانیه .
-خانم بزرگ ; برترین زن خانه . گاهی نوادگان ، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند.
-خانم کوچک ; بانوچه . دوشیزه .
-خانم کوچولو ; لقب گونه ای است که به دختران دهند.
-خانم و خاتون ; با کمال حرمت . با وقار تمام . چون : مثل خانم و خاتون ها برو اینکار را کن .
-امثال :
خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده ; چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و حکم دهخدا).