جواهر
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(جَ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جوهر؛ گوهران . 2 - هر یک از سنگ های گرانبها مانند الماس یاقوت، زمرد و مانند آن که به عنوان زینت و زیور به کار می رود.
الحجر الکریم , الجوهرت , الکنز
الحجر الکريم , الجوهرت , الکنز
گوهر
گوهر
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ جوهر ] از ریشه‌ی پارسی (تک: جوهَر) 1-گوهرها 2-کنَخت‌ها، زبان‌زد فَرزانی (برهان)
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● gem, ewel
Edelstein (m),Juwel (n),Juwel[noun]
فارسی ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
sm
gioiello
---------------- Ghowli@gmail.com

خودمانی‌

rock ==> [.v]: تکان نوسانى دادن، جنباندن، نوسان کردن، سنگ، تخته سنگ یا صخره، سنگ خاره، صخره، جنبش، تکان rock

bijou ==> [.n]: جواهر

gem ==> [.vt. & n]: گوهر، جواهر، سنگ گران بها، جواهر نشان کردن، مرصع کردن

jewel ==> [.v. & n]: گوهر، جواهر، سنگ گرانبها، زیور، با گوهر آراستن، مرصع کردن

ouch ==> [.vt. & n]: سنجاق، جواهر، سنجاق قفلى، با گوهر آراستن، مزین ساختن [.interj]: آخ، واخ (علامت تعجب و درد)

treasure ==> [.v. & n]: گنج، گنجینه، خزانه، ثروت، جواهر، گنجینه اندوختن، گرامى داشتن، دفینه treasure


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ ه']
{ع ا}
ج جوهر.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فلزات گرانبها. هرسنگ که از آن منفعتی برآید همچون الماس و یاقوت و لعل و امثال آن . (از منتهی الارب ). گوهران:
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین .

شاکر بخاری .


گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت . (کلیله و دمنه ). رجوع به جوهر و جوهره شود.* علمی است که از چگونگی گوهرهای گرانبهای معدنی خشکی چون الماس و لعل ویاقوت و فیروزه یا معدنی دریایی چون دُرّ و مرجان وغیره و خوب و بد آن به وسیله نشانه هایی که معرف آنهاست ، بحث میکند. (از کشف الظنون ).
- جواهربخش:
جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده شبهای تاریک .

نظامی .


-جواهر تسعه ; گوهرهای نهگانه . گاه مراد از نه فلک باشد و گاهی عبارت از نه جوهر که بهندی نورتن گویندو آنها بدین قرارند: 1- لعل 2- مروارید 3- الماس 4-زمرد 5- یاقوت 6- فیروزه 7- مرجان 8- نیلم 9- عقیق (و بعضی به جای عقیق لهسنیا را شمارند)، و سوای اینهاچند گوهر دیگر نیز هست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-جواهرسنج ; آنکه یا آنچه جواهرسنجد و غث و سمین آن تمیز دهد:
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج
دست خازن شود جواهرسنج .

نظامی .


کیست کان مرا جواهرسنج
برنسنجیده از جواهر و گنج .

نظامی .


-جواهرشناس ; کسی که جواهرات را بشناسد و بهای آن داند.
-جواهرشناسی ; شغل و عمل جواهرشناس .
* در مقابل اعراض : و فلاسفه بر آنند که پنج جوهر و نه عَرَض وجود دارد، جواهر خمسه عبارتند از وجود، عقل ، نفس ، هیولی ، صورت . رجوع به جوهر شود.