PLAN
نيروي انساني : نقشه.
طرح.
فضای باز، قطعه زمین - نقشه کشی، طرح
طبقه
اشکوب- میدان، زمین بازی- نقشه
طرح پیشنهادی
سطح، تراز، رویه - طبقه - هواپیما
هموار، صاف، مسطح
طبقه
اشکوب- میدان، زمین بازی- نقشه
طرح پیشنهادی
سطح، تراز، رویه - طبقه - هواپیما
هموار، صاف، مسطح
سطح زبر و آغشته به گوگرد قوطی کبریتصفحه ای که نوشته روی آن براحتی پاک میشود
زمينه, اساس, پايه, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه کشيدن , نقشه کشيدن, طرح ريزي کردن, برجسته بودن, پيش افکندن, پيش افکند, پرتاب کردن, طرح, نقشه, پروژه.
طرح، برنامه، نقشه
1- تصویر ناقص
2- نما
2- نما
طرح
طرح کشیدن یا ریختن، طرح ریزى کردن در نظر داشتن، نقشه کف، نقشه مسطحه، برنگاره، هامن، طرح ریزى کردن، طرح کردن، برنامه، تدبیر، اندیشه، خیال، نقشه کشیدن، طرح ریختن
علوم مهندسى : پلان
عمران : نقشه
معمارى : پلان
روانشناسى : نقشه
بازرگانى : برنامه ریزى کردن، برنامه
علوم نظامى : پیش بینى کردن
علوم مهندسى : پلان
عمران : نقشه
معمارى : پلان
روانشناسى : نقشه
بازرگانى : برنامه ریزى کردن، برنامه
علوم نظامى : پیش بینى کردن
/plan/
n., vi., vt.
● برنامه،طرح،پروژه،گرته
our vacation plans in Kerman
برنامهی تعطیلات ما در کرمان
plan of action
برنامهی اجرایی
their secret plan to build an atomic bomb
طرح سری آنها برای ساختن بمب اتم
the government"s new plan for reducing inflation
برنامهی جدید دولت برای کاستن تورم
● نقشه (به نقشهی جغرافیایی میگویند: map)،کروکی
the floor plan of the building
نقشهی کف ساختمان
one cannot build without a plan
بدون نقشه نمیشود ساختمان ساخت.
the plans of the new machinery
نقشههای ماشین آلات جدید
● رجوع شود به: outline
● رجوع شود به: sketch
● نقشه کشیدن،طرحریزی کردن،برنامه ریزی کردن
the enemy planned its attack carefully
دشمن حملهی خود را با دقت طرح ریزی کرد.
the architect who planned this building
معماری که نقشهی این ساختمان راکشید
he planned and carried out the project single-handedly
به تنهایی طرح را برنامه ریزی و اجرا کرد.
● ترتیب (کار را) دادن،قصد کردن،در نظر داشتن
where do you plan to go tomorrow?
فردا در نظر داری کجا بروی؟
when do you plan to get married?
کی قصد ازدواج داری؟
he plans to send his son to France
قصد دارد پسرش را به فرانسه بفرستد.
he has planned the reception for the ambassadors
او ترتیب مهمانی برای سفرا را داده است.
* according to plan
طبق نقشه،طبق برنامه،به طور حساب شده
* plan for something
ترتیب کاری را دادن،برای انجام کاری آماده شدن،نقشهی چیزی را ریختن
* plan something out
جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن
n., vi., vt.
● برنامه،طرح،پروژه،گرته
our vacation plans in Kerman
برنامهی تعطیلات ما در کرمان
plan of action
برنامهی اجرایی
their secret plan to build an atomic bomb
طرح سری آنها برای ساختن بمب اتم
the government"s new plan for reducing inflation
برنامهی جدید دولت برای کاستن تورم
● نقشه (به نقشهی جغرافیایی میگویند: map)،کروکی
the floor plan of the building
نقشهی کف ساختمان
one cannot build without a plan
بدون نقشه نمیشود ساختمان ساخت.
the plans of the new machinery
نقشههای ماشین آلات جدید
● رجوع شود به: outline
● رجوع شود به: sketch
● نقشه کشیدن،طرحریزی کردن،برنامه ریزی کردن
the enemy planned its attack carefully
دشمن حملهی خود را با دقت طرح ریزی کرد.
the architect who planned this building
معماری که نقشهی این ساختمان راکشید
he planned and carried out the project single-handedly
به تنهایی طرح را برنامه ریزی و اجرا کرد.
● ترتیب (کار را) دادن،قصد کردن،در نظر داشتن
where do you plan to go tomorrow?
فردا در نظر داری کجا بروی؟
when do you plan to get married?
کی قصد ازدواج داری؟
he plans to send his son to France
قصد دارد پسرش را به فرانسه بفرستد.
he has planned the reception for the ambassadors
او ترتیب مهمانی برای سفرا را داده است.
* according to plan
طبق نقشه،طبق برنامه،به طور حساب شده
* plan for something
ترتیب کاری را دادن،برای انجام کاری آماده شدن،نقشهی چیزی را ریختن
* plan something out
جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن
/plan/
● پیشوند: صاف،هموار،تخت (پیش از واکه میآید)
● پیشوند: صاف،هموار،تخت (پیش از واکه میآید)
پلان، نقشه
یک نقشه که ویژگیهایی مثل کارگاه های معدن یا ساختارهای زمین شناسی بر روی یک پلان افقی را نشان می دهد .
یک نقشه که ویژگیهایی مثل کارگاه های معدن یا ساختارهای زمین شناسی بر روی یک پلان افقی را نشان می دهد .
برنامه , طرح , نقشه , تدبیر , اندیشه , خیال , نقشه کشیدن , هواپیما , رنده کردن , با رنده صاف کردن , صاف کردن , پرواز , جهش شبیه پرواز , سطح تراز , هموار , صاف , مسطح.
نقشه - طرح - روش - طرح کردن - طرح ریزی - پلان
ﻃﺮح
طرح، نقشه، برنامه، تصمیم گرفتن، عزم داشتن، قصد داشتن، درصدد بودن
=> placide1 eng. plan, planning
bar-nâma
2 eng. flat
ham-vâr
3
namâ( ye film)
bar-nâma
2 eng. flat
ham-vâr
3
namâ( ye film)
نيروي انساني : نقشه.