رج
(رَ) (اِ.) 1 - صف، رده . 2 - ریسمان .
الصف
الصف
1-جُنبانیدَن 2-بازداشتَن 3-دروازه ساختَن (آنندراج)
● file, ayer, ine, ank, ow, eries, rain
row ==> [.v]: سطر، ردیف، پارو زدن، راندن، رج، قطار، راسته، صف، ردیف چند خانه، ردیف کردن، قرار دادن، بخط کردن، قیل و قال row file ==> [.v]: سوهان، آهن ساى، سوهان زدن، سائیدن، (مجازى) پرداخت کردن، پرونده، دسته کاغذهاى مرتب، (معنى مجازى) صورت، فهرست، قطار، صف، در پرونده گذاشتن، در بایگانى نگاه داشتن، ضبط کردن، در صف راه رفتن، رژه رفتن، بایگانى کردن file ـ (42)layer ==> [.v]: لایه، چینه، لا، طبقه بندى کردن، مطبق کردن، ورقه ورقه، ورقه layer line ==> [.n]: خط، سطر، بند، ریسمان، رسن، طناب، سیم، جاده، دهنه، لجام [.v]: خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، آراستن، تراز کردن، آستر کردن، پوشاندن، ردیف، رشته line ـ (66)rank ==> [.v]: رتبه، رتبه بندى کردن، (در مورد جانور) طلب شده، ترتیب، نظم، شکل، سلسله، مقام، صف، ردیف، قطار، رشته، شان، آراستن، منظم کردن، درجه دادن، دسته بندى کردن، انبوه، ترشیده، جلف rank series ==> [.n]: سرى، رشته، سلسله، ردیف، صف، مجموعه، رده، دنباله series train ==> [.v]: قطار، دنباله، دم، آزار، رشته، سلسله، متلزمین، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالى، حیله جنگى، حیله، تله، فریب اغفال، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، ورزش کردن، نشانه رفتن train
[رَ]
{ا}
صف .رسته . رده . رجه . قطار. (ناظم الاطباء). ردیف . راسته .رگه . مردف . (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه:
نه در بذل تو ذل امتناعست
نه در برّ تو رج ّ انتظار است .
یک رج آجر و یک رج خشت ; یعنی یک ردیف آجر. یک ردیف خشت . (یادداشت مرحوم دهخدا). از یک رج پله های سنگی بالا رفتند; یعنی از یک ردیف . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-رج بستن ; رده بستن . صف زدن . صف بستن .
-رج شدن ; قطار شدن . ردیف شدن . منظم شدن .
-رج کردن ; مردف کردن . قطار کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
* منتظم . منتسق: کج می گوید اما رج میگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا).* ریسمان . ریسمان بنایی . ریسمانی که روی آن رخت آویزند. (از فرهنگ فارسی معین ).
{ا}
صف .رسته . رده . رجه . قطار. (ناظم الاطباء). ردیف . راسته .رگه . مردف . (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه:
نه در بذل تو ذل امتناعست
نه در برّ تو رج ّ انتظار است .
مسعودسعد.
یک رج آجر و یک رج خشت ; یعنی یک ردیف آجر. یک ردیف خشت . (یادداشت مرحوم دهخدا). از یک رج پله های سنگی بالا رفتند; یعنی از یک ردیف . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-رج بستن ; رده بستن . صف زدن . صف بستن .
-رج شدن ; قطار شدن . ردیف شدن . منظم شدن .
-رج کردن ; مردف کردن . قطار کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
* منتظم . منتسق: کج می گوید اما رج میگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا).* ریسمان . ریسمان بنایی . ریسمانی که روی آن رخت آویزند. (از فرهنگ فارسی معین ).
[رَج ج]
{ع مص}
جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).* جنبیدن سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازداشتن کسی از کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).* دروازه ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساختن دروازه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
{ع مص}
جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).* جنبیدن سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازداشتن کسی از کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).* دروازه ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساختن دروازه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[رَ]
{اخ}
دهی است جزء دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه آن 114 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه تامین میشود. محصولات آن غلات و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
{اخ}
دهی است جزء دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه آن 114 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه تامین میشود. محصولات آن غلات و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
[رَ]
{اخ}
دوازدهمین جد زرتشت که در تاریخ طبری بدین صورت و در مروج الذهب بصورت «ارج » و «آرج » و در بندهشن و دینکرد و زاداسپرم بصورت «راجان » و «آئیریک » آمده است . رجوع به جدول برابر ص 69 کتاب مزدیسنا شود.
{اخ}
دوازدهمین جد زرتشت که در تاریخ طبری بدین صورت و در مروج الذهب بصورت «ارج » و «آرج » و در بندهشن و دینکرد و زاداسپرم بصورت «راجان »