ربع
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرا، خانه . 2 - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع .
(رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک چهارم . 2 - یک چهارم یک ساعت، پانزده دقیقه .
ربع الدایرت , التربیع , الربع
ربع الدايرت , التربيع , الربع
چَهاریک، یک چهارم، چاریِک (فرهنگستان)، چارِک
● fourth, uarter
Vierte, Vierteilen,Viertel (n)
fourth ==> [.n]: چهارمین، چهارم، چهار یک، ربع fourth quadrant ==> [.n]: ربع، یک چهارم، ربع دایره، ربع کره، چهار گوشquadrature ==> [.n]: تربیع، مربع سازى، یک چهارم، ربع، (نجوم) تربیعquarter ==> [.vt. & n]: یک چهارم، یک چارک، چهارک، ربع، مدت سه ماه، برزن، اقامتگاه، محله، بخش، ربعى، به چهار قسمت مساوى تقسیم کردن، پناه بردن به، زنهار دادن، زنهار quarter redundancy ==> افزونگى، حشو، سخن، زائد، فراوانى، ربع، اطناب
[رُ]
{ع ا}
چهاریک . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (ناظم الاطباء) (دهار). چهاریک چیزی . (آنندراج ). یک قسمت از چهار قسمت هر چیز و هر عددی . (ناظم الاطباء). حصه چهارم از هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مولف ). چهارم حصه چیزی . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). یک چهارم . (از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، و رُبوع . (از اقرب الموارد). دانگی و نیم . (کشاف زمخشری ). دانگی . (دهار).
-ربع دانگ ; دو حبه . یک طسوج . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-ربع زمین ; چهاریک زمین که خاکست نه آب . ربع مکشوف . ربع مسکون:
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
عزیز ربع زمین از تسلط سخنم
بچارپای رباعی بود سواری ما.
*چهاریک ساعت ، معادل پانزده دقیقه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-ربع ساعت ; پانزده دقیقه .یک ربع. پانزده دقیقه . (ناظم الاطباء).
* آنکه پگاه زاید. (دهار).* ج رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
* آلتی است منجمان را از قبیل اسطرلاب که بدان ارتفاع آفتاب گیرند و ساعت و عملهای دیگر معلوم کنند و آن را ربعی و ربع مجیًّب نیز گویند. (آنندراج ) (از متن اللغة). آلتی است از آلات منجم غیر از اسطرلاب که بدان ارتفاع گیرند و استخراج ساعات کنند. (مفاتیح العلوم ).
-ربعوش ; مانندربع که آلتی است منجمان را برای گرفتن ارتفاع:
چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر سر و چهره برتری .
* (اخ ) ستاره بسیار کوچکی است در تنین . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنین در علم صورالکواکب نفائس الفنون شود.
{ع ا}
-ربع دانگ ; دو حبه . یک طسوج . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-ربع زمین ; چهاریک زمین که خاکست نه آب . ربع مکشوف . ربع مسکون:
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی .
عزیز ربع زمین از تسلط سخنم
بچارپای رباعی بود سواری ما.
محسن تاثیر (از آنندراج ).
*چهاریک ساعت ، معادل پانزده دقیقه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-ربع ساعت ; پانزده دقیقه .یک ربع. پانزده دقیقه . (ناظم الاطباء).
* آنکه پگاه زاید. (دهار).* ج رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
* آلتی است منجمان را از قبیل اسطرلاب که بدان ارتفاع آفتاب گیرند و ساعت و عملهای دیگر معلوم کنند و آن را ربعی و ربع مجیًّب نیز گویند. (آنندراج ) (از متن اللغة). آلتی است از آلات منجم غیر از اسطرلاب که بدان ارتفاع گیرند و استخراج ساعات کنند. (مفاتیح العلوم ).
-ربعوش ; مانندربع که آلتی است منجمان را برای گرفتن ارتفاع:
چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر سر و چهره برتری .
خاقانی .
* (اخ ) ستاره بسیار کوچکی است در تنین . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنین در علم صورالکواکب نفائس الفنون شود.
[رُ ب ُ]
{ع ا}
رُبْع. چهاریک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یک چهارم . (از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، رُبوع . چهاریک چیزی . (از آنندراج ).* ج رباعی . (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود.* ج ربیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیع شود.* ج رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
{ع ا}
رُبْع. چهاریک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یک چهارم . (از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، رُبوع . چهاریک چیزی . (از آنندراج ).* ج رباعی . (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود.* ج ربیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیع شود.* ج رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
[رُ ب َ]
{ع ا}
اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رباع ، اَرباع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).* چهارچهار. (منتهی الارب ).* ج رباعی . (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود.* ج رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رباع شود.* رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.
{ع ا}
اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رباع ، اَرباع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).* چهارچهار. (منتهی الارب ).* ج رباعی . (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود.* ج رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رباع شود.* رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.
[ر]
{ع ا}
تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ) (از ناظم الاطباء). تب که یک روز آید و دو روز نیاید چون دو سه شبانه روز هیجده ساعت می گیرد و آن ربع سه شبانه روز است ، از اینرو ربع خوانده میشود. (از اقرب الموارد). تب دوروزه درمیان چنانکه از روز نوبت تا روز نوبت دیگر چهار روز باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). بیماریی است مشهور که بعد از دو روز، روز سوم تب لرزه آید، و سک سک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر): تب ربع; تب چهارم . (ذخیره خوارزمشاهی ). تب چهارروز. (دهار). حمای ربع; نوبت سه یک . تب ربع دو جنس است ، یکی ربع نوبه ای یعنی ربعی که بنوبت آید. دوم ربع دائمه یعنی ربع لازم و این جنس کمتر باشد... و مردم بدین تب از بیماریهای سوداوی چون صرع و مالیخولیا و از تشنج برآیند و باشد که دوازده سال بدارد. (از ذخیره خوارزمشاهی ):
در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب
تخت محاسب شود قبه چرخ از غبار.
* نوبت چهارم روز آب خوردن شتر. (آنندراج ). بازداشتن شتر سه شبانه روز از آب و وارد شدن او در روز چهارم به آبشخور. (از اقرب الموارد). سقایت شتران روز چهارم . (از ناظم الاطباء).* (اخ ) نام مردی از هذیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
{ع ا}
تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ) (از ناظم الاطباء). تب که یک روز آید و دو روز نیاید چون دو سه شبانه روز هیجده ساعت می گیرد و آن ربع سه شبانه روز است ، از اینرو ربع خوانده میشود. (از اقرب الموارد). تب دوروزه درمیان چنانکه از روز نوبت تا روز نوبت دیگر چهار روز باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). بیماریی است مشهور که بعد از دو روز، روز سوم تب لرزه آید، و سک سک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر): تب ربع; تب چهارم . (ذخیره خوارزمشاهی ). تب چهارروز. (دهار). حمای ربع; نوبت سه یک . تب ربع دو جنس است ، یکی ربع نوبه ای یعنی ربعی که بنوبت آید. دوم ربع دائمه یعنی ربع لازم و این جنس کمتر باشد... و مردم بدین تب از بیماریهای سوداوی چون صرع و مالیخولیا و از تشنج برآیند و باشد که دوازده سال بدارد. (از ذخیره خوارزمشاهی ):
در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب
تخت محاسب شود قبه چرخ از غبار.
خاقانی .
* نوبت چهارم روز آب خوردن شتر. (آنندراج ). بازداشتن شتر سه شبانه روز از آب و وارد شدن او در روز چهارم به آبشخور. (از اقرب الموارد). سقایت شتران روز چهارم . (از ناظم الاطباء).* (اخ ) نام مردی از هذیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
[رَ]
{ع مص}
چهاریک مال ستدن .* (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانند فَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
{ع مص}
چهاریک مال ستدن .* (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانند فَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
[رَ]
{ع ا}
سرای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج ،رباع ، رُبوع ، اَرْبُع، اَرباع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه ، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه . (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل . (بهار عجم ) (غیاث اللغات )(از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8):
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر.
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .
سبع شداد از آن سبعی ، و ربع شداد از آن ربعی . (از ترجمه محاسن اصفهان ).* فرودآمدنگاه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). منزل . (از اقرب الموارد):
یکی مرد شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.
* محله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد).* نعش ، یقال : حملت ربعه ; حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد).* جای اقامت در ایام بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء):
وآنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من .
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .
برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی به ربعی زنده اند.
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
چارقت ربع کدامین آصف است
پوستین گویی قمیص یوسف است .
* قبیله و یاران و اعوان . (لغت محلی شوشتر).* جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* مرد میانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه . (از اقرب الموارد).
{ع ا}
سرای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج ،رباع ، رُبوع ، اَرْبُع، اَرباع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه ، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه . (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل . (بهار عجم ) (غیاث اللغات )(از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8):
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر.
سنایی .
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .
نظامی .
سبع شداد از آن سبعی ، و ربع شداد از آن ربعی . (از ترجمه محاسن اصفهان ).* فرودآمدنگاه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). منزل . (از اقرب الموارد):
یکی مرد شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.
سعدی .
* محله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد).* نعش ، یقال : حملت ربعه ; حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد).* جای اقامت در ایام بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء):
وآنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من .
منوچهری .
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .
امیرمعزی .
برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی به ربعی زنده اند.
مولوی .
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
مولوی .
چارقت ربع کدامین آصف است
پوستین گویی قمیص یوسف است .
مولوی .
* قبیله و یاران و اعوان . (لغت محلی شوشتر).* جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).* مرد میانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه . (از اقرب الموارد).
[رُ]
{ع مص}
بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازایستادن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ).* بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ افراشتن . (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).* چهارتو تافتن زه کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).* بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روز و سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند.* در فراخی سال رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).* تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (مجمل اللغة).* بمربعة بار شتر نهادن .* چشم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).* چهاریک مال گرفتن از قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ).* چهارم قوم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چهارم شدن . (مصادراللغة زوزنی ).* چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است .* بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی .* بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند.* فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد.* چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار.* قرار گرفتن و آرام نمودن .* باران ربیع رسیدن قوم را: رُبعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
{ع مص}
بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازایستادن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ).* بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ افراشتن . (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).* چهارتو تافتن زه کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).* بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روز و سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند.* در فراخی سال رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).* تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (مجمل اللغة).* بمربعة بار شتر نهادن .* چشم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).* چهاریک مال گرفتن از قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ).* چهارم قوم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چهارم شدن . (مصادراللغة زوزنی ).* چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است .* بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی .* بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند.* فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد.* چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار.* قرار گرفتن و آرام نمودن .* باران ربیع رسیدن قوم را: رُبعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).