حرام
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناروا، ناشایست . 2 - کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد. مق حلال . 3 - ضایع، تباه .
غیر شرعی , الحرام , غیر قانونی
غير شرعي , الحرام , غير قانوني
ناروا، ناشایست، ناشایا
ناروا، ناشايست، ناشايا
الف)[ حرم ] گَرمکُن، از پوششها // ب)[ حرم ] 1-ناروا، نَشایِست، ناشایا 2-اَرجمَند
● ill-gotten, aboo, nlawful
Das[noun],Tabu
روزنامه نگاری : acts prohibited by religion , ill gotten
تاریخ ادیان: herem
عمومی : taboo
تاریخ ادیان: herem
عمومی : taboo
ill gotten ==> با وسایل غیر مشروع به دست آمده، نا مشروع، حرامillegal ==> [.adj. & vt]: نامشروع، غیر قانونى، چشم پوشى کردن، نا مشروع، حرام، غیرمجاز illegal taboo ==> (tabu =) ـ [.adj. & v. & n]: تابو، حرام، منع یا نهى مذهبى، حرام شمردهtabu ==> (taboo =) ـ تابو، حرام، منع یا نهى مذهبى، حرام شمردهunlawful ==> [.adj]: نامشروع، خلاف شرع، حرام، غیرقانونىillgotten
[ح َ]
{ع مص}
منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. احْماء. حرمت .* ناروا شدن .(زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
{ع مص}
منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. احْماء. حرمت .* ناروا شدن .(زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
[ح]
{ع مص}
گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).
{ع مص}
گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).
[ح َ]
{ع ص}
ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد.حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گفته پیغمبر بودو پیغمبر ارتکاب آنرا منع کرده باشد. (ناظم الاطباء): و لاتقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی اللّه الکذب . (قرآن 16/116).
ایدون فروکشی بخوشی آب می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی .
حرامست می در جهان سربسر
اگر پهلوانست اگر پیشه ور.
ببخشم سراسر همه گنج اوی
حرامست بر لشکرم رنج اوی .
پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). از ملک بیرون است و مصدق است به مسکینان در راه خدا و حرام است به من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). امروز آنچه از این قوم در خراسان میرود از فساد و مردم کشتن و مثله کردن و زنان حرام مسلمانان را بحلال داشتن چنانکه در این صد سال نشان داده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595).
به حرام و خطا چو نادانان
مفروش ای پسر حلال و صواب .
اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستانند حلال است و اگر جمع از بهر نان می نشینند حرام . (گلستان ).
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست .
-المسجد الحرام ; کعبه . (اقرب الموارد): فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره . (قرآن 2/144 و 150).
-بلدالحرام ; مکه . (اقرب الموارد).
-به حرام رفتن ; به گمراهی رفتن . زناکاری کردن .
-بیت اللّه الحرام ; خانه کعبه . (منتهی الارب ). بیت الحرام . مسجدی در مکه که مسلمین بدانجا به حج روند. (اقرب الموارد).
-ماه حرام ; هر یک از اَشْهُر حُرُم . ماههای حرام به جاهلیت عرب ماههائی بود که جنگ را در آنهاروا نمی دانستند و آن عبارت بود از رجب و ذوالقعده وذوالحجه و محرم: گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به اسیری بیاوردی . (ترجمه تفسیر طبری بلعمی ).
که تازیش خواند محرم بنام
وز آزار خواندنش ماه حرام .
-مغز حرام ; نخاع . حرام مغز. (منتهی الارب ).
-نمک بحرام ; کسی که نعمت کسی را ناسپاسی کند. نمک خور نمکدان شکن .
-ولد حرام . رجوع به حرامزاده شود.
* مُحْرم : رجل حرام ; مرد مُحْرم . ج ، حُرُم . (منتهی الارب ). آنکس که احرام گرفته بود. (مهذب الاسماء). احرام گرفته . (ترجمان عادل بن علی ).* حرام ُاللّه لاافعل کذا;مانند یمین اللّه لاافعل کذا; یعنی سوگند به خدا که چنین نکنم .
{ع ص}
ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد.حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گفته پیغمبر بودو پیغمبر ارتکاب آنرا منع کرده باشد. (ناظم الاطباء): و لاتقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی اللّه الکذب . (قرآن 16/116).
ایدون فروکشی بخوشی آب می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی .
کسائی .
حرامست می در جهان سربسر
اگر پهلوانست اگر پیشه ور.
فردوسی .
ببخشم سراسر همه گنج اوی
حرامست بر لشکرم رنج اوی .
فردوسی .
پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). از ملک بیرون است و مصدق است به مسکینان در راه خدا و حرام است به من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). امروز آنچه از این قوم در خراسان میرود از فساد و مردم کشتن و مثله کردن و زنان حرام مسلمانان را بحلال داشتن چنانکه در این صد سال نشان داده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595).
به حرام و خطا چو نادانان
مفروش ای پسر حلال و صواب .
ناصرخسرو.
اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستانند حلال است و اگر جمع از بهر نان می نشینند حرام . (گلستان ).
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ.
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست .
صائب .
-المسجد الحرام ; کعبه . (اقرب الموارد): فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره . (قرآن 2/144 و 150).
-بلدالحرام ; مکه . (اقرب الموارد).
-به حرام رفتن ; به گمراهی رفتن . زناکاری کردن .
-بیت اللّه الحرام ; خانه کعبه . (منتهی الارب ). بیت الحرام . مسجدی در مکه که مسلمین بدانجا به حج روند. (اقرب الموارد).
-ماه حرام ; هر یک از اَشْهُر حُرُم . ماههای حرام به جاهلیت عرب ماههائی بود که جنگ را در آنهاروا نمی دانستند و آن عبارت بود از رجب و ذوالقعده وذوالحجه و محرم: گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به اسیری بیاوردی . (ترجمه تفسیر طبری بلعمی ).
که تازیش خواند محرم بنام
وز آزار خواندنش ماه حرام .
فردوسی .
-مغز حرام ; نخاع . حرام مغز. (منتهی الارب ).
-نمک بحرام ; کسی که نعمت کسی را ناسپاسی کند. نمک خور نمکدان شکن .
-ولد حرام . رجوع به حرامزاده شود.
* مُحْرم : رجل حرام ; مرد مُحْرم . ج ، حُرُم . (منتهی الارب ). آنکس که احرام گرفته بود. (مهذب الاسماء). احرام گرفته . (ترجمان عادل بن علی ).* حرام ُاللّه لاافعل کذا;مانند یمین اللّه لاافعل کذا; یعنی سوگند به خدا که چنین نکنم .
[ح َ]
{اخ}
نام محله و خطه بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند.* و نیز بنی حرام محله بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
{اخ}
نام محله و خطه بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند.* و نیز بنی حرام محله بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
[ح َ]
{اخ}
موضعی به جزیره است و گمان کنم که کوه باشد.
{اخ}
موضعی به جزیره است و گمان کنم که کوه باشد.
[ح َ]
{اخ}
رجوع به مسجدالحرام شود.
{اخ}
رجوع به مسجدالحرام شود.
[ح َ]
{اخ}
ابن ابی کعب . از صحابه است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
{اخ}
ابن ابی کعب . از صحابه است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
[ح َ]
{اخ}
ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).
{اخ}
ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).
[ح َ]
{اخ}
ابن عثمان مدنی . از اعلام است . (منتهی الارب ).
{اخ}
ابن عثمان مدنی . از اعلام است . (منتهی الارب ).
[ح َ]
{اخ}
ابن عوف بلوی . صحابی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
{اخ}
ابن عوف بلوی . صحابی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
[ح َ]
{اخ}
ابن معاویة. صحابی است و بعضی حزام با زاء اخت راء گفته اند. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (الاصابة ج 2 ص 77).
{اخ}
ابن معاویة. صحابی است و بعضی حزام با زاء اخت راء گفته اند. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (الاصابة ج 2 ص 77).
[ح َ]
{اخ}
ابن ملحان انصاری . نام یکی از صحابه پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعه بئر معونه بدست عامربن طفیل کشته شد. (قاموس الاعلام ترکی ) (امتاع الاسماع ج 1 ص 172) (تاج العروس ) (تاریخ گزیده ص 223) (الاصابة ج 1 ص 334).
{اخ}
ابن ملحان انصاری . نام یکی از صحابه پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعه بئر معونه بدست عامربن طفیل کشته شد. (قاموس الاعلام ترکی ) (امتاع الاسماع ج 1 ص 172) (تاج العروس ) (تاریخ گزیده ص 223) (الاصابة ج 1 ص 334).