جهیدن
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(جَ دَ) (مص ل .) جست زدن .
الحد , الربیع
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● bounce, op, ump, eap, pring, ault
Feder (f),Frühjahr (n),Frühling (m),Springen,Sprung (m)

bound ==> [.v. & n]: حد، مرز، کران، محدود، سرحد، خیز، جست و خیز، محدود کردن، تعیین کردن، هم مرز بودن، مجاور بودن، مشرف بودن (on یا with)، جهیدن [.adj]: آماده رفتن، عازم رفتن، مهیا، موجود، مقید، موظف bound

spring ==> (past: sprang ; past participle: sprung) ـ [.v]: بهار، چشمه، سرچشمه، فنر، انبرک، جست و خیز، حالت فنرى، حالت ارتجاعى فنر، پریدن، جهش کردن، جهیدن، قابل ارتجاع بودن، حالت فنرى داشتن، ظاهر شدن spring

bounce ==> [.adv. & vt. & n]: بالا جستن، پس جستن، پریدن، گزاف گویى کردن، مورد توپ و تشر قرار دادن، بیرون انداختن، پرش، جست، گزاف گویى

hop ==> [.v]: رازک، (در جمع) میوه رازک رازک زدن به، رازک بار آوردن، (در جمع) آبجو، افیون، لى لى کردن، روى یک پا جستن، جست و خیز کوچک کردن، رقصیدن، پرواز دادن، لنگان لنگان راه رفتن، پلکیدن

jump ==> [.v. & n]: جستن، پریدن، خیز زدن، جور درآمدن، وفق دادن، پراندن، جهاندن، پرش، جهش، افزایش ناگهانى، ترقى، جهش جهیدن jump

leap ==> (past: leaped, leapt ; past participle: leaped, leapt) ـ [.v. & n]: جست، پرش، خیز، جستن، دویدن، خیز زدن leap

vault ==> [.v]: طاق، گنبد، قپه، سردابه، هلال طاق، غار، مغاره، گنبد یا طاق درست کردن، جست زدن، پریدن، جهش vault


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ دَ]
{مص}
سخت تیز رفتن . (آنندراج ).* جستن:
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگرچند باشد دلش پرستیز.

فردوسی .


کس به زیر دم ّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن برمی جهد.

مولوی .


* دفق.* وزیدن باد:
بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آید از روز جوانیش .

ناصرخسرو.


جاحظ گوید اگر سیزده روز در مصر باد جنوب جهد... (تاریخ بیهق).* جهیدن بر ماده ; جماع کردن . تاتاءة; خواندن تکه رابرای جهیدن بر ماده . (منتهی الارب ).