بلهوس
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(بُ هَ وَ) [ ع . ] (ص .)پرهوس، هوسکار.
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ هوس ] (برخی آن را تازی از ابوالهَوَس دانسته‌اند)، واژه پارسی است، هوس را عبدالواسع هانسوی، در «شرح بوستان» و جمال‌الدین انجوی در فرهنگ جهانگیری و ابن‌خلف تبریزی در «برهان قاطع» و بهروز در فرهنگ کوچک فارسی دانسته‌اند. بُل نیز در پارسی برابر با بسیار است و مانند آن را در واژه‌ی بُلکامه نیز می‌توان دید: در پیش خود آن نامه چو بُلکامِه نِهَم ـ پروین ز سِرِشک دیده بر جامه نِهَم (رودکی) هم‌چُنان در واژه‌های بُلغند و بُلغاک: ریژکار، ریژگَر
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● whimsical

crotchety ==> [.adj]: قلاب مانند، قلاب دار، بلهوس

whimsical ==> (whimsicallity =) ـ [.adj]: بوالهوس، وسواسى، دهن بین، غریب، خیالباف


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب ُ ه'َ وَ]
{ص مرکب}
صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا). بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود:
بلهوسی بر سر راهی رسید
جلوه کنان چارده ماهی بدید.

جامی .


بر چو سیم از آن چاک پیرهن منما
مبادابلهوسی آرزوی خام کند.

صائب .