مسلمان
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ سَ) [ ع . ] (اِ.) پیرو دین مبین اسلام . ؛ مسلمان نشنود کافر نبیند کنایه از: تحمل رنج بسیار شدید.
الارض البور
الارض البور
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● Mohammedan, uslim, aracen
Muslim
فارسی ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
agg
musulmano
---------------- Ghowli@gmail.com

islamite ==> [.adj. & n]: مسلمان

mohammedan ==> [.adj. & n]: محمدى، مسلمان

moor ==> [.n]: زمین بایر، دشت، لنگر انداختن، اهل شمال آفریقا، مسلمان

moslem ==> [.adj. & n]: مسلمان، مسلم

muhammadan ==> مسلمان، محمدى

muslim ==> (moslem =) ـ مسلمان

mussulman ==> [.n]: مسلمان

saracen ==> عرب، (مجازى) مسلمان، کافر، وحشى

Muslim ==> (moslem =) ـ مسلمان


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ س َ]
{ص}
متدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل «مسلم مان » بوده است ، یعنی مانند مسلم که در ترکیب از دو حرف میم یکی حذف شده است -انتهی . ولی این قول بر اساس نیست و نیز این که مسلمان جمع مسلم است و الف و نون آن علامت جمع فارسی نیز استوار نیست ، زیرا در این حال و نیز در فرض اول بایدحرف سین کلمه ساکن بیاید و چنین نیست . گفته مرحوم داعی الاسلام در فرهنگ نظام به این شرح که : این لفظ ساخته از لفظ سلمان است به اضافه میم مفعولی عربی و به معنی سلمان داشته و مانند سلمان مثل مششدر که از اضافه میم مفعولی عربی به ششدر فارسی ساخته شده ، جهت ساختن مسلمان از سلمان دست و پا کردن ایرانیها بوده برای فضیلت خود در مقابل تعصب عربها که به ایرانیها موالی میگفتند، یعنی غلامهای آزاده کرده ، و ایرانیها هم خود را مسلمان یعنی مانند سلمان پارسی که از اصحاب بزرگ پیغمبر بود و از اهل بیت نبی شمرده شد گفتند، و لفظ مذکور در همان اوایل اسلام ساخته شد که در قدیم ترین متون ادبیات فارسی مثل ترجمه تاریخ طبری هم بسیار استعمال شده است - انتهی . نیز محل تامل است . مسلم . (دهار) (السامی ). کلمه برساخته از اسلام ولی کلمه ای است که هم از بدو مسلمانی بزرگان علم و ادب فارسی به کار برده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیف . مومن . (السامی ). این کلمه را ایرانیان از ماده «سلم » ساخته اند به معنی مسلم . (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمان . (به ضم اول و فتح دوم ) را بعضی جمع مسلم (به ضم اول و سکون دوم و کسر سوم ) عربی دانسته اند که با تصرف در حرکات و سکنات در فارسی بجای مفرد به کار رود و آن را به مسلمانان جمع بندند. محمد قزوینی در یادداشت های خود ج 7 ص 87 چنین آرد: «العرب تسمی العجمی اءًذا اسلم المسلمانی ة و منه یقال مسلمة السواد». (العقد الفرید چ بولاق ج 3 ص 296). و به احتمال بسیار بسیار قوی بلکه بنحو قطع و یقین منشاء کلمه مسلمان همین فقره بوده است ، یعنی که کلمه کلمه تهجین بوده است که عربها بر عجمهای مسلمان اطلاق میکرده اند. سپس این وجه متدرجاً از میان رفته و نسیاً منسیاً شده و همان معنی مسلم بدون جنبه تهجین و تحقیر آن باقی مانده است - انتهی:
سخن گوی بودی سلیمانْت ْ کرد
نغوشاک بودی مسلمانْت ْ کرد.

ابوشکور.


سپاه مسلمان پس اندر دمان
همی شد بکردار شیر ژیان .

فردوسی .


خواجه گفت : درخواستم تا مردی مسلمان در میان کار من باشد که دروغ نگوید. (تاریخ بیهقی ص 148). بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار مسلمانان نیز به شهادت رسیدند. (تاریخ بیهقی ). ایزد عز ذکره ما را و همه مسلمانان را در عصمت خویش نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ص 254).
از مغ ترس آن زمان که گشت مسلمان .

ابوحنیفه اسکافی .


چو باید شدن مر مرا زیر خاک
نمی رانم الا مسلمان پاک .

شمسی (یوسف و زلیخا).


به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش .

خاقانی .


گر توام عبداللّه بن سرح خوانی باک نیست
من بدل کعبم مسلمان تر ز سلمان آمده .

خاقانی .


نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده .

خاقانی .


ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست .

سعدی .


مسلمان خوانمش من زآنکه نبود
مکافات دروغی جز دروغی .

(از ابدع البدایع).


خواجه گفتند ای مسلمان در این زمان چه محل یاد باغ زاغان است . (انیس الطالبین ص 84).
-مسلمان بودن ; اسلام داشتن . متدین به دین اسلام بودن:
ای منافقیا مسلمان باش یا کافر بدل
چند باید با خداوند این دوالک باختن .

ناصرخسرو.


گر مسلمان بود عبداللّه بن سرح از نخست
باز کافر گشته و در راه کفران آمده .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 373)


-مسلمان زاده ; مسلم زاده . که پدر و اجداد مسلمان دارد: پس بررسید، مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ برامکه از یادداشت مرحوم دهخدا).
-مسلمان شدن ; اسلام آوردن . اسلام . (یادداشت مرحوم دهخدا). به دین اسلام گرویدن:
هر قلم مهر نبی دارم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.

خاقانی .


مرد گفت ای زن پشیمان می شوم
گر بدم کافر مسلمان می شوم .

مولوی .


گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.

حافظ.


نه هرکس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد
که اول بایدش سلمان شدن و آنگه مسلمان شد.

وفائی شوشتری .


-مسلمان کردن ; کسی رابدین اسلام آوردن:
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردن کش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش .

ناصرخسرو.


-مسلمان نشین ; مکانی که سکنه آن مسلمانند: محله مسلمان نشین .
* متدین . دین دار. (از ناظم الاطباء). خداپرست . یکتاپرست که دین توحید دارد. پیرو شریعت های آسمانی: شمسون عابد... پیامبر نبود ولکن مسلمان بود و به شهری بود از روم و خدای را پرستیدی . (ترجمه طبری بلعمی ). جرجیس (ع )... مردی پارسا بود و مسلمان و بر دین عیسی علیه السلام بود. (ترجمه طبری بلعمی ). آن مرد خاله زاده فرعون بود و مسلمان بود. (قصص الانبیاء ص 92). در بنی اسرائیل ملکی بود کافر با سپاه عظیم و او را وزیری بود مسلمان و نیک خواه . (قصص الانبیاء ص 187).
-مسلمانان ; دین داران . متدینین . پیروان توحید. پیروان شریعت های آسمانی: طلب کردند یافتند که مردی از آن مسلمانان صد درم خیانت کرده بود. (قصص الانبیاء ص 130). جنگ کردند تا چندان کشته شدند که صفت نتوان کرد، چنانکه از مسلمانان هیچ کس نماند. (قصص الانبیاء ص 212). بر پیشانی جالوت زد و به مغزش فرورفت در حال بیفتاد مسلمانان شادی کردند. (قصص الانبیاء ص 148).
-* پیروان دین محمدی .مسلمین:
ای مسلمانان فغان از جور چرخ چنبری
وز نفاق تیر و قصد ماه و سیر مشتری .

انوری .


-نامسلمان ; کافر. بی ایمان . خدانشناس .
-* که پیرو شریعت محمدی نیست: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید. (تاریخ بیهقی ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ س َ]
{اخ}
دهی است از دهستان زلفی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز. آب آن از قنات و چاه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تبلیغات: ترجمه کتاب قیمت ترجمه