سلم
ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن, مقصرین را پس دادن, مجرمین مقیم کشور بیگانه را به کشور اصلیشان تسلیم کردن.
(س ) [ ع . ] (اِ.) آشتی .
(سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گردن نهادن، تحت اختیار درآمدن .2 - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن .
(سُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) نردبان، پلکان ؛ ج . سلالم، سلالیم
الف)1-نَردبان 2-پِلّکان 3-وِهَنگِ چَرمین (وهَنگ = رکاب) // ب)1-آشتی، سازِش 2-دولَکِ یکدَسته// پ)1-گَردَن نهادَن 2-پیشخَری، پیشفروشی، خرید و فروش پیشَکی// ت)1-دولکِ یکدسته 2-گَزیدنِ مار 3-درود گُفتَن 4-اِسلام آوَردَن (آنندراج)
صلح و سازش
[س َ]
{ع ا}
دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء).* (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).* پیراستن پوست را به درخت سلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* فارغ شدن از کار دلو و محکم و نیکو ساختن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).* گزیدن مار. (منتهی الارب ).
{ع ا}
دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء).* (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).* پیراستن پوست را به درخت سلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* فارغ شدن از کار دلو و محکم و نیکو ساختن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).* گزیدن مار. (منتهی الارب ).
[س َ ل َ]
{ع ا}
نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مولف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است .* پیش دادن بها و منه بیعسلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است . (برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد وهرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. (جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن . آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع . چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن . چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم . یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره . هفتم راس المال یعنی تعیین کردن مبلغچنانچه ده روپیه یا بیست روپیه . (غیاث ):
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سایلان دهی بسلم .
طلعت فرخ و فرخنده او هر سر سال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم .
* (مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن . (برهان ) (جهانگیری ). گردن نهادن . (دهار) (منتهی الارب ).
{ع ا}
نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مولف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است .* پیش دادن بها و منه بیعسلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است . (برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد وهرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. (جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن . آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع . چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن . چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم . یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره . هفتم راس المال یعنی تعیین کردن مبلغچنانچه ده روپیه یا بیست روپیه . (غیاث ):
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سایلان دهی بسلم .
مسعودسعد.
طلعت فرخ و فرخنده او هر سر سال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم .
سوزنی .
* (مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن . (برهان ) (جهانگیری ). گردن نهادن . (دهار) (منتهی الارب ).
[س]
{ع ا}
آشتی و صلح که در مقابل جنگ است . (برهان ). آشتی . (جهانگیری ). صلح و آشتی . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سَلم . (منتهی الارب ):
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.
از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم .
* مسلمانی . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار).
{ع ا}
آشتی و صلح که در مقابل جنگ است . (برهان ). آشتی . (جهانگیری ). صلح و آشتی . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سَلم . (منتهی الارب ):
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.
مولوی .
از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم .
مولوی .
* مسلمانی . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار).
[س ُل ْ ل َ]
{ع ا}
زینه پایه و نردبان . (برهان ). نردبان . (جهانگیری ) (دهار). نردبان چوبین . (غیاث ):
در وصف تو کی رسم بخاطر
بر عرش که برشود بسلم .
صبر را سلم کنم پیش درج
تا برایم بر سر بام فرج .
بسازیم بر آسمان سلمی
اگر شاهدان بر ثریا روند.
نکونامی و مردمی برگزین
که این بام را نیست سلم جز این .
* آنچه بدان به دیگری پیوندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* (اخ ) کواکب اند اسفل از کواکب عانه جانب راست آن . (منتهی الارب ). چند ستاره پائین تر از العانه از طرف راست آن . (ناظم الاطباء).* (ا) رکاب چرمین که بر پالان نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
{ع ا}
زینه پایه و نردبان . (برهان ). نردبان . (جهانگیری ) (دهار). نردبان چوبین . (غیاث ):
در وصف تو کی رسم بخاطر
بر عرش که برشود بسلم .
خاقانی .
صبر را سلم کنم پیش درج
تا برایم بر سر بام فرج .
مولوی .
بسازیم بر آسمان سلمی
اگر شاهدان بر ثریا روند.
سعدی .
نکونامی و مردمی برگزین
که این بام را نیست سلم جز این .
سعدی .
* آنچه بدان به دیگری پیوندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* (اخ ) کواکب اند اسفل از کواکب عانه جانب راست آن . (منتهی الارب ). چند ستاره پائین تر از العانه از طرف راست آن . (ناظم الاطباء).* (ا) رکاب چرمین که بر پالان نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
[سل َ]
{ا}
تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان ). تخته رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی ). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و بفتح سین و سکون لام نیز بهمین معنی است . (ناظم الاطباء):
ای من رهی دست خط و کلکت
از پوست رهی سلم کنی شاید.
{ا}
تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان ). تخته رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی ). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و بفتح سین و سکون لام نیز بهمین معنی است . (ناظم الاطباء):
ای من رهی دست خط و کلکت
از پوست رهی سلم کنی شاید.
فرالاوی .
[س َ]
{اخ}
نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) ازممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرد. مملکت سرم یا سلم در اوستا «سائیریما» آمده و در تعیین محل آن اشکال است . مورخان این مملکت را روم و روس و آلان و مغرب و خاورزمین و بلاد فرنگستان و اروپا ذکر کرده اند وخاورشناسان نیز به حدس و احتمال پرداخته ، برخی به قوم سامی نژاد «سلیم » که درآسیای صغیر در مملکت «لیکیه » ساکن بوده اند متوجه شده اند، ولی غالب آنان گمان برده اند که قوم سلم همان طوایف معروف «سارمات یا سرومات » باشند. و مارکوارت نیز بر این عقیده بود. سرمتها قومی بودند آریایی نژاد. سرزمین آنان از شمال شرقی دریاچه آرال تا رود ولگا امتداد داشت . آنان چادرنشین بودند و از تمدن و زندگانی شهری بهره ای نداشتند. بنابه قول مورخان قدیم یونان و روم مادها خود را از بستگان و خویشان سرمتها میخوانند. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ):
تویی مهتر و سلم نام تو باد
بگیتی پراکنده کام تو باد.
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.
{اخ}
نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) ازممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرد. مملکت سرم یا سلم در اوستا «سائیریما»
تویی مهتر و سلم نام تو باد
بگیتی پراکنده کام تو باد.
فردوسی .
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.
حافظ.
{اخ}
نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).