خزینه
(خَ نِ) [ ع . ] (اِ.) مال اندوخته شده، گنجینه، خزانه .
انبارگاه، گنجینه
پارسی تازی گشته 1-گَزینه (برهان)، تازی از خَزانَه (آنندراج)، گنجینه (معین) 2-تالابِ گَرمابه، تالابِه 3-اَنبار (فرهنگ لاروس)
● bath
bath ==> [.vt. & n]: شستشو، استحمام، شستشو کردن، آبتنى کردن، حمام گرفتن، گرمابه، حمام فرنگى، وان bath
[خ َ ن َ / ن]
{ا}
مخزن . (از ناظم الاطباء). انبار. آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه . (یادداشت بخطمولف ). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاًبه محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه :
جز که قرآن نیست خزینه علوم
مجمع علم آنکه بر او خازن است .
دل خزینه ْ علم دین آمد ترا
نیست برتر گوهری از علم دین .
بخوی نیک و دانش فخر باید
بدین پرکن بسینه در خزینه .
به بتکده در بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر.
* گنجینه . (مجمل اللغة). خزانه . (ناظم الاطباء). دفینه . مال برنهاده . خواسته برنهاده . (یادداشت بخط مولف ):
موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر
گر نداری در و گوهر کاندرومخزن کنی .
مکر دیوان و هوسها را منه
در خزینه علم رب العالمین .
هر که دلی دارد از خیانت خالی
باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه .
فراوان خزینه فراوان غم است
کم است انده آن را که دنیا کم است .
* مغازه .* باج و خراج .* بیت المال . (ناظم الاطباء). خواسته ها و مالهای برنهاده یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال برمحل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد: همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست . (حدود العالم ). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. (حدود العالم ). قلعه عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. (حدود العالم ). و سباشی حاجب را بسرایچه دیگر خزینه . (تاریخ بیهقی ). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. (تاریخ بیهقی ). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیز برای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی ). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح را خواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت ... بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی ). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی . (نوروزنامه ). غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. (گلستان سعدی ). خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طمعه شیاطین . (گلستان سعدی ).
خزینه تهی به که مردم برنج .
{ا}
مخزن . (از ناظم الاطباء). انبار. آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه . (یادداشت بخطمولف ). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاًبه محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه
جز که قرآن نیست خزینه علوم
مجمع علم آنکه بر او خازن است .
ناصرخسرو.
دل خزینه ْ علم دین آمد ترا
نیست برتر گوهری از علم دین .
ناصرخسرو.
بخوی نیک و دانش فخر باید
بدین پرکن بسینه در خزینه .
ناصرخسرو.
به بتکده در بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر.
فرخی .
* گنجینه . (مجمل اللغة). خزانه . (ناظم الاطباء). دفینه . مال برنهاده . خواسته برنهاده . (یادداشت بخط مولف ):
موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر
گر نداری در و گوهر کاندرومخزن کنی .
ناصرخسرو.
مکر دیوان و هوسها را منه
در خزینه علم رب العالمین .
ناصرخسرو.
هر که دلی دارد از خیانت خالی
باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه .
سوزنی .
فراوان خزینه فراوان غم است
کم است انده آن را که دنیا کم است .
نظامی .
* مغازه .* باج و خراج .* بیت المال . (ناظم الاطباء). خواسته ها و مالهای برنهاده یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال برمحل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد: همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست . (حدود العالم ). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. (حدود العالم ). قلعه عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. (حدود العالم ). و سباشی حاجب را بسرایچه دیگر خزینه . (تاریخ بیهقی ). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. (تاریخ بیهقی ). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیز برای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی ). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح را خواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت ... بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی ). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی . (نوروزنامه ). غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. (گلستان سعدی ). خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طمعه شیاطین . (گلستان سعدی ).
خزینه تهی به که مردم برنج .
سعدی .
[خ َ ن َ]
{اخ}
نام معدنی بوده است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
{اخ}
نام معدنی بوده است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
[خ َ ن َ]
{اخ}
محلی است در شش کیلومتری شمال شادکان مقسم آب قراء فلاحیه (شادکان ) از رود جراحی . (یادداشت بخط مولف ).
{اخ}
محلی است در شش کیلومتری شمال شادکان مقسم آب قراء فلاحیه (شادکان ) از رود جراحی . (یادداشت بخط مولف ).
[خ َ ن َ]
{اخ}
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری اهواز کنار راه فرعی اهواز نجف آباد، دشت ، گرمسیر، آب آن از چاه ، محصول آن غلات ، لبنیات ، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان ازطایفه خزینه اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
{اخ}
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری اهواز کنار راه فرعی اهواز نجف آباد، دشت ، گرمسیر، آب آن از چاه ، محصول آن غلات ، لبنیات ، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان ازطایفه خزینه اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
[خ َ ن َ]
{اخ}
دهی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال باختری هندیجان سر راه فرعی اتومبیل رو ده ملا، دشت ، گرمسیر آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و حشم داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان ازطایفه شریفاتند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
{اخ}
دهی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال باختری هندیجان سر راه فرعی اتومبیل رو ده ملا، دشت ، گرمسیر آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و حشم داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان ازطایفه شریفاتند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).