هم جنس
(هَ. جِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - متعلق به یک جنس (نر یا ماده ). 2 - از یک قوم یا نژاد. 3 - متجانس .
متجانس , مثل
قریب
متجانس , مثل
قريب
Gefällt,Gleich,Mögen

congener ==> هم جنس، همنوع، مشابه، متجانس

connatural ==> [.adj]: هم جنس، هم خو

consubstantial ==> هم جوهر، هم گوهر، هم جنس، هم طبیعت

homogeneous ==> [.adj]: همگن، متجانس، (زیست شناسى) مقاربت کننده با هم جنس خود، متوافق، هم جنس، یک جور، مشابه

like ==> [.adv. & adj]: محتمل، باور کردنى، احتمالى، راستنما


biotype ==> زیست گروه، همنوع، ژنوتیپ، همجنس، موجود همزیست

cognate ==> [.adj. & n]: هم ریشه، همجنس، واژه هم ریشه


[ه'َ ج]
{ص مرکب}
دو چیز که ازیک جنس ساخته شده باشند.* دو کس که دارای صفات روحی یکسان باشند. متناسب . هم خو:
خورشید به جستجوی همجنسی
پیمود هزار دور و هم فرد است .

خاقانی .


همجنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک
نیلوفر از سراب نداده ست کس نشان .

خاقانی .


کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز.

نظامی .


که عمری شد که همجنسی ندیدم
به جز وحشی اگر انسی ندیدم .

نظامی .


دو همجنس دیرینه هم زبان
بکوشند در قلب هیجا به جان .

سعدی .


دو همجنس دیرینه هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم .

سعدی .


-هم جنس جوی ; آنکه یار و همدمی جوید. که دوست مناسبی خواهد:
بر سر عالم شود همجنس جوی
در تک دریا رود مرجان طلب .

خاقانی .


* نظیر. مانند:
بودکعب بن زهیر از ابتدا کافرصفت
پس مسلمان گشته و همجنس حسان آمده .

خاقانی .


در جفا همجنس عالم بود لیک
آنچه او کرد ازجفا عالم نکرد.

خاقانی .


خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.

خاقانی .

[ه'َ ج]
{ص مرکب}
دو چیز که ازیک جنس ساخته شده باشند.* دو کس که دارای صفات روحی یکسان باشند. متناسب . هم خو:
خورشید به جستجوی همجنسی
پیمود هزار دور و هم فرد است .

خاقانی .


همجنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک
نیلوفر از سراب نداده ست کس نشان .

خاقانی .


کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز.

نظامی .


که عمری شد که همجنسی ندیدم
به جز وحشی اگر انسی ندیدم .

نظامی .


دو همجنس دیرینه هم زبان
بکوشند در قلب هیجا به جان .

سعدی .


دو همجنس دیرینه هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم .

سعدی .


-هم جنس جوی ; آنکه یار و همدمی جوید. که دوست مناسبی خواهد:
بر سر عالم شود همجنس جوی
در تک دریا رود مرجان طلب .

خاقانی .


* نظیر. مانند:
بودکعب بن زهیر از ابتدا کافرصفت
پس مسلمان گشته و همجنس حسان آمده .

خاقانی .


در جفا همجنس عالم بود لیک
آنچه او کرد ازجفا عالم نکرد.

خاقانی .


خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.

خاقانی .