مقرض
[م ُ ر]
{ع ص}
وام دهنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقراض شود.
[م رَ]
{ع ا}
گاز. آلتی که بدان طلا و نقره برند. مفْرَص . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[م َ ر]
{ع ا}
واحد مقارض . (ناظم الاطباء). رجوع به مقارض شود.
[م ُ قَرْ رَ]
{از ع ، ص}
به مقراض خردکرده . خردکرده . ریزریز کرده: بهمن سفید دارچینی ، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج ، ابریشم مقرض ... بسرشند. (تحفه حکیم مومن ذیل مفرح جالینوس ). هلیله کابلی ، ابریشم مقرض ، صندل سفید... بسرشند. (تحفه حکیم مومن ذیل مفرح اعظم ). و رجوع به تحفه حکیم مومن ذیل ابریشم شود.