جدود
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ جدد ] (تک: جَدّ)، نیاکان
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ]
{ع ص ، ا}
ماده خر فربه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جداد. (منتهی الارب ).* گورخر فربه . (از شرح قاموس ). ج ، جداد. (شرح قاموس ).* میش کم شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده میشی است که کم باشد شیر او. (شرح قاموس ). گوسفند که شیرش کم شده باشد. (مهذب الاسماء). ماده گوسفندی که بدون عیب شیرش کم باشد. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). ج ، جَدائد. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج ُ]
{ع ا}
جمع جد که پدر پدر و پدر مادر باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (قطر المحیط). رجوع به جدشود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ]
{اخ}
اسم موضعی است در سرزمین بنی تمیم نزدیک به حزن بنی یربوع در جانب یمامه و آبی بنام کلاب دارد و در آنجا دو وقعه بزرگ از مشهورترین وقایع جنگهای عرب روی داده است که در وقعه اول قبیله تغلب بر بکربن وائل پیروز گشته است . (از معجم البلدان ).* حفص گوید، گودال یا مغاکی است در زمین که آن را (الغبطة) خوانند:
هَلا غداة حبستم اعیارکم
بجدود و الخیلان فی اعصار
الحوفزان مشوّم افراسه
و المحصنات حواسر الابکار.

فرزدق (از معجم البلدان ).


-یوم جدود، یکی از دو واقعه مشهور عرب که در سرزمین جدود روی داده است :
اری اءًبلی عافت ْ جدود فلم تذقْ
بها قطرةًالاتحلّة مقسم .

(از معجم البلدان ).


جزی اللّه یربوعاً باسوء صنعها
اذا ذکرت فی النائبات امورها
بیوم جدود قد فضحتم اباکم
و سالمتم و الخیل تدمی نحورها.

قیس بن عاصم منقری (از معجم البلدان ).