سیم
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.) چرک، خونابه .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.) چوب هایی که برزگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعی گذارند، بندند؛ یوغ .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
[ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول، رشتة باریک فلزی . 5 - یک یا مجموعة چند رشتة فلزی باریک و بلند با رسانایی زیاد جهت کاربردهای گوناگون (برق، تلفن و غیره ). 6 - تار یا زه ابزارهای موسیقی زهی . ؛ سیم کارت قطعة کوچک شامل مدارهای مختلف که در داخل تلفن همراه (موبایل ) قرار می دهند و به وسیلة آن تماس برقرار می شود که درواقع کارت مشخصة مشترک است و خرید و فروش سیم کارت از طریق این قطعه صورت می گیرد. ؛ سیم بکسل طناب سیمی ای که معمولاً یک سر آن را به خودرو معیوب و سر دیگر آن را به خودرو سالم می بندند تا آن را به دنبال خود بکشد. ؛ سیم باطری دو سیم با دو گیره در انتهای آن ها که با وصل کردن به قطب های مثبت و منفی باطری دو اتومبیل هنگامی که یکی از آن ها ضعیف یا عیب داشته باشد به کار می رود و به کمک آن اتومبیل دیگر را روشن می کند . ؛ سیم خاردار دو رشته سیم تابیده با گره های چند شاخة تیز که معمولاً به عنوان مانع عبور به دور زمین یا روی دیوار می کشند. ؛ سیم ظرف شویی نوارهای خیلی باریک فلزی که حالت تابیده دارد و برای شستن دیگ و قابلمه و مانند آن به کار می رود. 5 - تارهای سازهای زهی . ؛به سیم آخر زدن (کن .) تن به خطر دادن و آخرین چاره را آزمودن . ؛ سیم های کسی قاطی شدن (کن .) عقل خود را از دست دادن، خل شدن .
الحبل , الخط , الفضت , الخیط , السلک
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
این واژه را معین یونانی دانسته، ریشه‌ی پهلوی این واژه آسیم، آسِم، سِم و سیم است، بسیاری از واژه‌های پارسی با سیم آمیخته اند . نُکرِه (= نقره)
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● line, ilver, tring, ire
Draht (m),Verdrahten, Schnur (f),Silber (n),Silbern,Strick (m),Versilbern

Silver ==> [.n]: نقره - (Ag)، عنصر جدول تناوبى با عدد اتمى 47 و جرم اتمى 107.8682 گرم بر مول، سیم [.vt]: نقره پوش کردن، نقره فام شدن silver

argent ==> [.adj]: (ک.) نقره، سیم، سفیدى، پول نقره

chord ==> عصب، ریسمان، (هندسه) وتر، قوس، زه، تار، وتر، سیم

cord ==> [.v. & n]: سیم، ریسمان، طناب نازک، رسن، زه، وتر cord

line ==> [.n]: خط، سطر، بند، ریسمان، رسن، طناب، سیم، جاده، دهنه، لجام [.v]: خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، آراستن، تراز کردن، آستر کردن، پوشاندن، ردیف، رشته line ـ (66)

string ==> (past: strung ; past participle: strung) ـ [.adj. & v. & n]: زه، زهى، نخ، ریسمان، رشته، سیم، ردیف، سلسله، قطار، نخ کردن (با سوزن و غیره)، زه انداختن به، کشیدن، ریش ریش، نخ مانند، ریشه اى، چسبناک، دراز، به نخ کشیدن (مثل دانه هاى تسبیح)، بصف کردن، زه دار کردن، رشته کردن string

wire ==> [.vt. & n]: سیم، تلگراف، سیم کشى کردن، مفتول، سیم تلگراف، مخابره کردن wire

silver ==> [.n]: نقره - (Ag)، عنصر جدول تناوبى با عدد اتمى 47 و جرم اتمى 107.8682 گرم بر مول، سیم [.vt]: نقره پوش کردن، نقره فام شدن silver


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ا}
نقره . پهلوی «اسیم » ، در فارسی «آ» از اول کلمه (پهلوی ) حذف شده ، اما سیمین در پهلوی آمده . اورامانی «سیم » (رشته نقره ). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجله یادگار سال 4 شماره 6 ص 22 و شماره 9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده ). (از: «اء»، علامت نفی و «سما» ، نشانه نهاده و علامت گذاشته ). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقره نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست ) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نقره . (برهان ). ورق. فضه . (ترجمان القرآن ):
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.

قریع (از لغت فرس اسدی ص 296).


یکی ز راه همی زر برندارد و سیم
یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای .

طیان (از لغت فرس اسدی ص 516).


تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
بر او گونه گون خوشه های گهر.

فردوسی .


گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.

لبیبی .


شهان بخدمت او از عوار پاک شوند
برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه .

فرخی .


پوشیده درخواست [ بونصر ] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم ... نسختی کنند و بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). چندان غلام ، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت . (تاریخ بیهقی ).
بگفت این و شد بر رخش اشک درد
چو سیم گدازیده بر زر زرد.

اسدی .


ای دریغ آن بر چو سیم سپید
که فروشی همی بسیم سیاه .

انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 447).


بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.

خاقانی .


شنیدم که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم .

سعدی .


-سیم بهبهانی ; نقره غیرخالص و مغشوش . (آنندراج ).
* پول . پول مسکوک . نقد:
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست .

منجیک .


ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزترچه ستانی به سیم گل .

کسایی .


میانش بخنجر کنم بردو نیم
بخرند چیزی که باید به سیم .

فردوسی .


پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی ). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333).
بی سیم بدم بر من از آن آمد درد
وز بی سیمی بماند از روی تو فرد.

(از قابوسنامه ).


من پادشاهم ، هرگز الاخَراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم . (اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ).
به سیم و به می کرد خواهم من امشب
بدان ترک تازی زبان ترکتازی .

سوزنی .


گردن سطبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به .

سوزنی .


سیم و شکر فرستم و خجلم
که چرا دست رس همین قدر است .

خاقانی .


چون ستد او سیم عمرت ای رهی
سیم شد کرباس نی کیسه تهی .

مولوی .


* نام ماهی درم دار که آنرا ماهی شیم هم میگویند و بعضی گویند نام رودخانه ای است که آن ماهی در آن رودخانه میباشد. (برهان ). ماهی درم دار. (فرهنگ رشیدی ). از ماهیان استخوان دار دریای خزر. (از حاشیه برهان چ معین ):
شده ز پس خون بیجاده سم گوزن به کوه
شده به بحر عقیقین بشیزه ماهی سیم .

مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 333).


زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی سیم .

سوزنی .


رجوع به شیم و ماهی سیم شود.* رمز. ایما. اشاره . (برهان ) (ناظم الاطباء).* رشته های باریک فلزی را «سیم » گویند. مفتول . (از حاشیه برهان چ معین ). مفتول فلزین . (یادداشت بخط مولف ).* تار ساز. (آنندراج ). تار فلزی سازها. (ناظم الاطباء).* چرک . قیح . ریم . خستگی یا ریش بعلت آلودگی با آب ناپاک یا هوای سرد. (یادداشت بخط مولف ).* آبی که در کشتی درآید و ملاح آنرا بیرون میپاشد. (غیاث اللغات ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[س َ ی َ]
{ا}
چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان ). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی ). اوستا «سیما» قیاس کنید با «سیمواترا» (یشت 10 ، 125)، هندی باستان «چمیا» (تیریوغ )، ارمنی «سمیک » (چوب یوغ گاو نر).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[سی ُ / سی ْ ی ُ]
{عدد ترتیبی ، ص نسبی}
چیزی که در مرتبه سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیه برهان چ معین ). ثالث . ثلاث . سوم . سیوم . سه اُم:
به دو چیز بر پا بشایدش بستن
که زی اهل شیعت سیم نیست آنرا.

ناصرخسرو.


سیم چون شد بدهقان داد تختت
وز آن تندی نشد شوریده بختت .

نظامی .


آن یکی باران و دیگر رخت و مال
وآن سیم وافی است آن حسن الفعال .

مولوی (مثنوی چ خاورص 296).


و رجوع به سوم شود.