خرگاه
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(خَ) (اِمر.) خیمة بزرگ، سراپرده .
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● tent

tent ==> [.v]: چادر، خیمه، خیمه زدن، توجه، توجه کردن، آموختن، نوعى شراب شیرین اسپانیولى tent


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[خ َ]
{ا مرکب}
جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مولف لغت نامه آنرا از «خر» بمعنی «بزرگ» و «گاه » بمعنی «جای » و «تخت » دانسته اند.* جای خوشی .(ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که «خر» بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است ، «از رشیدی » و «مدار» و «موید» و «کشف ». صاحب برهان نوشته : خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ «خرپشته » و «خرمگس »، و لفظ «گاه » بمعنی خیمه مطلق، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمه کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی ، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود:
خرگاه عیش درشکنید و به تَف ّ آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.

خاقانی .


* خیمه بزرگ و سراپرده . (ناظم الاطباء). سراپرده بزرگ. (یادداشت بخط مولف ):
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.

رودکی .


مردمانش [ مردمان کیماک ] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان . (حدود العالم ). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست . (حدود العالم ). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست . (حدود العالم ). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها ودهها اندک است . (حدود العالم ).
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای .

فردوسی .


ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .

فردوسی .


هر آنچش ببایست از خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی .

فردوسی .


که زال سپهبد بکابل در است
زمین پر ز خرگاه از لشکر است .

فردوسی .


سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای .

فردوسی .


خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .

بهرامی .


گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه .

فرخی (دیوان ص 358)


براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره خورشید باشدم خرگاه .

فرخی .


چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون
بخرگاه و طارم درون آذران .

منوچهری .


و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش ازوی بشد. (تاریخ بیهقی ). یافتم [ ابوالفضل بیهقی ] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته . (تاریخ بیهقی ). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی ). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بودمرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی ).
چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.

ناصرخسرو.


ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی .

ناصرخسرو.


پس از چوب و گیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص ). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی همی بتابد ماهی .

(از کلیله و دمنه ).


روز طوفان باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست .

انوری .


همیشه تا بلشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.

نظامی .


خانه دولتست خرگاهت
تاج و تخت آستان درگاهت .

نظامی .


فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.

سعدی (گلستان ).


چو رایت جناب وی اعلی المواقف
چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب .

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29).


قمّه خرگاه دولت شقّه رایات جا
زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن .

نظام قاری .


جان هوادار وصل خرگاهست
دل سراپرده مودت اوست .

نظام قاری .


خباء; خرگاه . (منتهی الارب ). خسیج ; خرگاه و گلیم بافته از صوف . خسی ; گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق; خرگاه . فسطاط; خرگاه ارواق; خرگاه . (منتهی الارب ).* آلاچیق بزرگ. (ناظم الاطباء).* خیمه بزرگ مدور . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). قُبّه . (السامی فی الاسامی ). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک . (شرفنامه منیری ): امیر بر تخت روان بود در خرگاه . (تاریخ بیهقی ).*در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است . (یادداشت بخط مولف ).* جایگاهی است اطاقگونه که ازچوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان . و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئة مخصوصة و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمة للمبیت فی الشتاء لوقایة البرد. (صبح الاعشی ج 2ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [ خرگاه ] وهو عصی من الخشب تجمع شبه القبة و تجعل علیها اللبود و یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه . (ابن بطوطه ).* طارم . (محمودبن عمر). طارمه . (مهذب الاسماء).
* خرمن ماه . هاله . (یادداشت بخط مولف ):
بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک
که هست موجب باران چو مه زند خرگاه .

امیرخسرو (از مطلعالسعدین ).

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[خ َ]
{اخ}
نام ایالتی بوده است:
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازاو زال را دست کوتاه بود.

فردوسی .

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[خ َ]
{اخ}
نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مولف ).
تبلیغات: ترجمه کتاب قیمت ترجمه