خريد
فارسی
عربی
فرهنگ فارسی به عربی
الصفقت , الشراء
انگلیسی
فارسی
فرهنگ آریانپور
● buy, urchase, rade
فارسی
آلمانی
فرهنگ فارسی به آلمانی
Kaufen[verb]
فارسی
ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
■
sm
acquisto
---------------- Ghowli@gmail.com
acquisto
---------------- Ghowli@gmail.com
فارسی
انگلیسی
واژهنامه حسابداری
Purchases
فارسی
ارمنی
فرهنگ فارسی به ارمنی
Farsi: خرید
Armani: Գնեց
Armani: Գնեց
فارسی
انگلیسی
فرهنگ فارسی به انگلیسی
achate ==> مهره ى بازى، تیله، عقیق، خرید، بیع، (در جمع) اشیا ى خریدارى شده، یار با وفا، خریدنbuy ==> (past: bought ; past participle: bought) ـ [.v. & n]: خریدن، خرید، ابتیاع، تطمیع کردن buy procuance ==> (procuration =) ـ تحصیل چیزى، خرید، نیابت، حصول، جاکشى، دلالى محبتprocuration ==> (procuance =) ـ تحصیل چیزى، خرید، نیابت، حصول، جاکشى، دلالى محبتpurchase ==> [.v. & n]: خریدارى، ابتیاع، خرید، در آمد سالیانه زمین، خریدارى کردن purchase shopping ==> [.vt. & n]: کارگاه، مغازه، خرید کردن، دکان، تعمیر گاه، فروشگاه، مغازه گردى کردن، دکه shop trade ==> [.vt. & n]: بازرگانى، حرفه، داد و ستد کردن، مبادله کردن، سوداگرى، تجارت، داد و ستد، کسب، پیشه ورى، کاسبى، مسیر، شغل، پیشه، آمد و رفت، سفر، آزار، مزاحمت، مبادله کالا، تجارت کردن با trade
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[خ َ]
{ع ص}
زن دوشیزه .* مردنارسیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).* زن نیک شرمگین خاموش باش سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب )(تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُرُد، خُرًّد.
-صوت خرید ; آواز نرم باحیا. (منتهی الارب ).
{ع ص}
زن دوشیزه .* مردنارسیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).* زن نیک شرمگین خاموش باش سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب )(تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُرُد، خُرًّد.
-صوت خرید ; آواز نرم باحیا. (منتهی الارب ).
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[خ َ]
{مص مرخم ، امص}
مقابل فروش . شری . شراء. ابتیاع . عمل خریدن . بیع. (یادداشت بخط مولف ):
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت .
-ارزان خرید ; به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن .
-بازخرید ; جنس فروخته شده که دوباره بخرند.
-* امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقه خدمت خود را در یکی از موسسات می فروشند.
-پیش خرید ; خرید جنسی قبل از وقت عرضه آن .
-خرید و فروخت ; بیع و شراء:
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همه شارسان برفروخت .
-خرید و فروش ; بیع و شراء. خریدو فروخت .
-درم خرید ; شیئی که در بهایش درم رفته است . زرخرید.
-زرخرید ; چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن ، کسی به دیگری می گویند: «زرخریدت هستم » یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رایی و اراده ای از خود ندارم:
هوسهای این نقره زرخرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید.
-* غلام و کنیز
-گران خرید ; قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد.
{مص مرخم ، امص}
مقابل فروش . شری . شراء. ابتیاع . عمل خریدن . بیع. (یادداشت بخط مولف ):
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت .
فردوسی .
-ارزان خرید ; به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن .
-بازخرید ; جنس فروخته شده که دوباره بخرند.
-* امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقه خدمت خود را در یکی از موسسات می فروشند.
-پیش خرید ; خرید جنسی قبل از وقت عرضه آن .
-خرید و فروخت ; بیع و شراء:
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همه شارسان برفروخت .
فردوسی .
-خرید و فروش ; بیع و شراء. خریدو فروخت .
-درم خرید ; شیئی که در بهایش درم رفته است . زرخرید.
-زرخرید ; چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن ، کسی به دیگری می گویند: «زرخریدت هستم » یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رایی و اراده ای از خود ندارم:
هوسهای این نقره زرخرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید.
نظامی (اقبالنامه ص 266).
-* غلام و کنیز
-گران خرید ; قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد.