بلارج
فارسی
فارسی
واژهنامه معین
(بَ رَ) ( اِ.) لک لک .
فارسی
فارسی
فرهنگ پارسیمان
پارسی تازی گشته (لاروس)، بَلارَج، لکلک سپید
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[ب َ رَ]
{ا}
پرنده ایست که آنرا لک لک خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). لقلق. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لک لک شود.
{ا}
پرنده ایست که آنرا لک لک خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). لقلق. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لک لک شود.