فرش
Persian
Persian
واژهنامه معین
(فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گستردنی . 2 - قالی .
Persian
Persian
واژهنامه معین
(فُ رُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فراش .
Persian
Persian
واژهنامه معین
(فُ) (اِ.) شیری که از حیوان نوزاییده دوشند؛ آغوز، فله، فرشه نیز گویند.
Persian
Arabic
فرهنگ فارسی به عربی
السجادت , التغطیت بالسجاد
Persian
Arabic
فرهنگ فارسی به عربی
السجادت , التغطيت بالسجاد
English
Persian
فرهنگ آریانپور
● carpet, atting, ug, arpeting
Persian
German
فرهنگ فارسی به آلمانی
Fußdecke (f)
Persian
Persian
فرهنگ فومستان
عمومی : carpet , garpet , rug , Carpet , carpets
مهندسی برق و الکترونیک : carpet
مهندسی عمران : flooring
مهندسی نساجی : pavement , pug , tapis
زمین شناسی : pavement
مهندسی معدن : pavement
مهندسی برق و الکترونیک : carpet
مهندسی عمران : flooring
مهندسی نساجی : pavement , pug , tapis
زمین شناسی : pavement
مهندسی معدن : pavement
Persian
English
فرهنگ فارسی به انگلیسی
carpet ==> [.v. & n]: فرش، قالى، زیلو carpet carpeting ==> [.v. & n]: فرش، قالى، زیلو carpet footpace ==> طرز راه رفتن، گام، قدم، فرش، پاگرد پله هاtapis ==> فرش، پارچه منقوش پرده اى یا رومیزى یا فرشmatting ==> [.n]: بوریا، حصیر، بوریا بافى، پوشش حصیرىrug ==> [.n]: قالیچه، فرش کردن rug
Persian
Persian
لغتنامه دهخدا
[ف ُ]
{ا}
آغوز و فله را گویند و آن شیری باشد که از حیوان نوزاییده دوشند و چون بر آتش نهند مانند پنیر بسته شود. (برهان ). فرشه . (حاشیه برهان چ معین ).* رمل . ماسه . شن . بیشتر به ماسه تک و کنار دریا گویند. (یادداشت به خط مولف ).
{ا}
آغوز و فله را گویند و آن شیری باشد که از حیوان نوزاییده دوشند و چون بر آتش نهند مانند پنیر بسته شود. (برهان ). فرشه . (حاشیه برهان چ معین ).* رمل . ماسه . شن . بیشتر به ماسه تک و کنار دریا گویند. (یادداشت به خط مولف ).
Persian
Persian
لغتنامه دهخدا
[ف َ]
{ع ا}
بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مولف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد):
از تو خالی نگارخانه جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم .
از وی بساطها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد، نیکوی پشمین . (حدود العالم ). و از سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی . (حدود العالم ).
بگسترد فرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .
ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش وز آلات و از چارپای .
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز.
پار از ره اندرآمد چون مفلسی غریب
بی فرش و بی تجمل و بی رنگ و بی نگار.
من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه به کار و نه اوانی .
چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
تنگ بر تنگجامه دارم و فرش
بدره بر بدره سیم دارم و زر.
کرد گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من به شال و پلاس .
کسوت و فرش را بسنده بود
روم و بغداد و بصره و ششتر.
فرشی فکنده دشت پر از نقش آفرین
تاجی نهاده باغ پر از در افتخار.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام
کاین سایه فرش تست فرودآی و سر بنه .
بر سر آن بتان حورسرشت
فرش و تختی چو فرش و تخت بهشت .
بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده نیکمردان بر آب .
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. (گلستان ).
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد.
-فرش افکندن ; گستردن فرش . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش انداختن ; فرش افکندن . فرش گستردن:
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.
-فرش باف ; قالی باف . کسی که کارش بافتن فرش باشد.
-فرش بافی ; شغل و پیشه فرش باف .
-فرش بر فرش ; طبقه طبقه:
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش .
-* تخته تخته و قواره قواره که بر هم افتاده باشد:
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز.
-فرش پهن کردن ; فرش انداختن . فرش گستردن . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش فروش ; آنکه قالی ، گلیم و جز آن از گستردنی فروشد.
-فرش فروشی ; شغل و پیشه فرش فروش .
-فرش کردن ; گسترانیدن فرش در جایی . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش گستردن ; پهن کردن فرش و انداختن فرش: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).
* دشت فراخ . (منتهی الارب ). فضای وسیع. (از اقرب الموارد).* کشت برگگسترده . (منتهی الارب ). کشت که برگهایش به اندازه سه برگ باشد. (اقرب الموارد).* جای گیاه ناک . (منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه بسیار بود. (اقرب الموارد).* خرد و باریک ازدرخت و هیزم . (منتهی الارب ). باریک و خرد از درخت و چوب . (اقرب الموارد).* گاو و گوسپند و ستور کشتنی و خوردنی . (منتهی الارب ). البقر و الغنم و آنچه نیرزد جز کشتن را. (از اقرب الموارد).* شتران ریزه . (منتهی الارب ). اشتران خرد. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ) (اقرب الموارد). و از آن معنی است «: و من الانعام حمولة و فرشاً» (قرآن 6/142). (از اقرب الموارد).* حال .* اندوه سخت .* اندک گشادگی در پای شتر.* دروغ . (منتهی الارب ). کذب . (اقرب الموارد).* همواری قدم . (منتهی الارب ).* زمین . دنیا. مقابل عرش . (یادداشت به خط مولف ):
فرش ، نوبار فرع او گشته
عرش مغلوب شرع او گشته .
امی و امهات را مایه
فرش را نور و عرش را سایه .
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
* (مص ) گستردن فرش را و فرش گستردن برای کسی . (منتهی الارب ). گستردن . (از اقرب الموارد).* فراخ ساختن کار را جهت کسی .* دروغ گفتن با کسی . (منتهی الارب ). کذب . (از اقرب الموارد).* فراخ شدن سپل شتر به اندازه .* پراکندن . (منتهی الارب ).
{ع ا}
بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مولف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد):
از تو خالی نگارخانه جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم .
رودکی .
از وی بساطها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد، نیکوی پشمین . (حدود العالم ). و از سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی . (حدود العالم ).
بگسترد فرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .
فردوسی .
ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش وز آلات و از چارپای .
فردوسی .
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز.
فردوسی .
پار از ره اندرآمد چون مفلسی غریب
بی فرش و بی تجمل و بی رنگ و بی نگار.
فرخی .
من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه به کار و نه اوانی .
ناصرخسرو.
چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
ناصرخسرو.
تنگ بر تنگجامه دارم و فرش
بدره بر بدره سیم دارم و زر.
مسعودسعد.
کرد گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من به شال و پلاس .
مسعودسعد.
کسوت و فرش را بسنده بود
روم و بغداد و بصره و ششتر.
مسعودسعد.
فرشی فکنده دشت پر از نقش آفرین
تاجی نهاده باغ پر از در افتخار.
عمعق.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
خاقانی .
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام
کاین سایه فرش تست فرودآی و سر بنه .
خاقانی .
بر سر آن بتان حورسرشت
فرش و تختی چو فرش و تخت بهشت .
نظامی .
بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.
نظامی .
همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده نیکمردان بر آب .
سعدی .
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. (گلستان ).
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
سعدی .
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد.
سلمان .
-فرش افکندن ; گستردن فرش . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش انداختن ; فرش افکندن . فرش گستردن:
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.
نظامی .
-فرش باف ; قالی باف . کسی که کارش بافتن فرش باشد.
-فرش بافی ; شغل و پیشه فرش باف .
-فرش بر فرش ; طبقه طبقه:
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش .
نظامی .
-* تخته تخته و قواره قواره که بر هم افتاده باشد:
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز.
نظامی .
-فرش پهن کردن ; فرش انداختن . فرش گستردن . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش فروش ; آنکه قالی ، گلیم و جز آن از گستردنی فروشد.
-فرش فروشی ; شغل و پیشه فرش فروش .
-فرش کردن ; گسترانیدن فرش در جایی . (یادداشت به خط مولف ).
-فرش گستردن ; پهن کردن فرش و انداختن فرش: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).
* دشت فراخ . (منتهی الارب ). فضای وسیع. (از اقرب الموارد).* کشت برگگسترده . (منتهی الارب ). کشت که برگهایش به اندازه سه برگ باشد. (اقرب الموارد).* جای گیاه ناک . (منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه بسیار بود. (اقرب الموارد).* خرد و باریک ازدرخت و هیزم . (منتهی الارب ). باریک و خرد از درخت و چوب . (اقرب الموارد).* گاو و گوسپند و ستور کشتنی و خوردنی . (منتهی الارب ). البقر و الغنم و آنچه نیرزد جز کشتن را. (از اقرب الموارد).* شتران ریزه . (منتهی الارب ). اشتران خرد. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ) (اقرب الموارد). و از آن معنی است «: و من الانعام حمولة و فرشاً» (قرآن 6/142). (از اقرب الموارد).* حال .* اندوه سخت .* اندک گشادگی در پای شتر.* دروغ . (منتهی الارب ). کذب . (اقرب الموارد).* همواری قدم . (منتهی الارب ).* زمین . دنیا. مقابل عرش . (یادداشت به خط مولف ):
فرش ، نوبار فرع او گشته
عرش مغلوب شرع او گشته .
سنایی .
امی و امهات را مایه
فرش را نور و عرش را سایه .
نظامی .
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
نظامی .
* (مص ) گستردن فرش را و فرش گستردن برای کسی . (منتهی الارب ). گستردن . (از اقرب الموارد).* فراخ ساختن کار را جهت کسی .* دروغ گفتن با کسی . (منتهی الارب ). کذب . (از اقرب الموارد).* فراخ شدن سپل شتر به اندازه .* پراکندن . (منتهی الارب ).
Persian
Persian
لغتنامه دهخدا
[ف ُ رُ]
{ع ا}
ج فراش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فراش شود.
{ع ا}
ج فراش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فراش شود.
Persian
Persian
لغتنامه دهخدا
[ف َ]
{اخ}
رودباری است میان غمیس الحمائم و صخیرات الثمام که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمد. (منتهی الارب ). وادیی است بین غمیس الحمائم و مَلَل و فرش و صخیرات الثمام منزل هاست که رسول (ص ) هنگامی که به بدر میرفت بدانها نزول فرمود. (معجم البلدان ).
{اخ}
رودباری است میان غمیس الحمائم و صخیرات الثمام که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمد. (منتهی الارب ). وادیی است بین غمیس الحمائم و مَلَل و فرش و صخیرات الثمام منزل هاست که رسول (ص ) هنگامی که به بدر میرفت بدانها نزول فرمود. (معجم البلدان ).